مرحوم آخوند در رد قول متكلمين میگويد اگر زمان مسبوق به چنين عدمیباشد ، در ظرف آن عدم متقدم بر وجود كه شما قائليد ، آيا زمان امكانوجود داشت يا نداشت ؟ اگر بگوئيد در آن ظرف عدم ، امكان وجود نداشت ،نقطه مقابل امكان - اگر امكان را خاص فرض بگيريم - وجوب و امتناع است. اگر وجوب داشت ، بايد وجود داشته باشد . ناچار منظورتان از امكان واينكه میگوئيد امكان نداشت ، امكان عام است كه در مقابل امتناع است .اگر بگوئيد امتناع داشت ، لازم میآيد كه زمان در ظرف عدم خودش ممتنعالوجود باشد و در ظرف وجودش امكان وجود پيدا كرده است . معنای اين ،انقلاب ذات است . در بحث مواد ثلاث ثابت شده است كه از يك ذات ،ضرورت وجود ( اگر واجب الوجود باشد ) ، امتناع وجود ( اگر ممتنع الوجودباشد ) و امكان وجود ( اگر ممكن الوجود باشد ) غير قابل تخلف است .يعنی محال است كه يك ذات ممكن الوجود بالذات ، واجب الوجود بالذاتبشود يا ممكن الوجود بالذات ممتنع الوجود بالذات شود . پس اگر شيئیممكن الوجود بالذات است ، در هر اعتباری ممكن الوجود بالذات است ، درظرف عدم خودش هم ممكن الوجود بالذات است . اگر انسان امروز موجوداست و در يك ميليون سال پيش موجود نبوده است ، آن ظرف عدم انساناست ، انسان در ظرف عدم خودش هم ممكن الوجود بوده است ، نه اينكه درآن ظرف ممتنع الوجود بوده است و بعد ممكن الوجود شده است . انقلابذاتی محال است . سلمنا كه در ظرف عدم خودش هم ممكن الوجود بوده است . اگر قبول كنيماين مطلب را آن وقت اين حرف پيش میآيد كه اين امكان وجود ، يك امرقائم بذات بوده يا يك امر قائم بغير ، بعنوان صفتی كه اين صفت تعلقدارد به غير ؟ اگر بگوئيد كه اين قائم بذات بود ، جوابش همان است كهقبلا گفتيم كه اين امكان نمیتواند به صورت يك جوهر موجود باشد . اگربصورت يك جوهر وجود داشته باشد ، الان هم بايد بصورت يك جوهر در كنارشیء موجود باشد ، مسلما اين امكان حالت يك صفت را دارد و آن هم ازاضعف صفات از قبيل اضافات . پس اگر اين |