و میرفت و از قضا آن شتر كرهای داشت ، بچهای داشت شير خوار . مجنونبرای اينكه بتواند اين حيوان را تند براند و در بين راه معطل كره او نشود، كره را در خانه حبس كرد و در را بست ، خود شرتر را تنها سوار شد ورفت . عشق ليلی ، مجنون را پر كرده بود ، جز درباره ليلی نمیانديشيد .اما از طرف يگر ، شتر هم حواسش شش دانگ دنبال كرهاش بود و جز دربارهكره خودش نمیانديشيد . كره در اين منزل است و ليلی در آن منزل ، اين درمبدأ است و آن در مقصد . مجنون تا وقتی كه توجه داشت به راندن مركب ،میرفت . در اين بينها حواسش متوجه معشوق میشد ، مهار شتر از دستشمیرفت . شتر وقتی میديد مهارش شل شده ، يواشكی بر میگشت به طرف منزل.يك وقت مجنون متوجه حال خودش میشد ، میديد دو مرتبه به همان منزل اولرسيده . بر میگرداند ، باز شروع میكرد به رفتن . مدتی میرفت ، دوباره تااز خود بی خود میشد ، حيوان بر میگشت . چند بار اين عمل تكرار شد .
همچو مجنون در تنازع با شتر |
گه شتر چربيد و گه مجنوه حر |
ميل مجنون پس سوی ليلی روان |
ميل ناقه از پی طفلش دوران |
تا آنجا كه میگويد خودش را انداخت به زمين و گفت :
ای ناقه چو هر دو عاشقيم |
ما دو ضد بس همره نالايقيم |
بعد گريز خودش را میزند ، میگويد :
جان گشاده سوی بالا بالها |
تن زده اندر زمين چنگالها |