كه از شرف خودت ، از جان خويش در ازای يك ميل و شهوت میپردازی ،عوض ندارد . تا آنجا كه میفرمايد : « و لا تكن عبد غيرك و قد جعلك اللهحرا » ( 1 ) ، هرگز خودت را بنده گيری مساز كه خدا ترا آزاد آفريده است. نمیخواهد بگويد كه خدا تنها تو پسر من را كه امام حسن هستی آزاد آفريدهبلكه تو به عنوان يك انسان را میگويد ، چون مسئله خلقت است . اين همكه معيار انسانيت ، آزادی است ، نظريهای است ، چنانكه در مكتباگزيستانسياليسم در مورد معيار انسانيت ، بيشتر روی مسئله آزادی تكيهشده است . معيار ديگر برای انسانيت ، مسئله مسئوليت و تكليف است كه البته اينبيشتر از كانت شروع شده ، بعد هم در زمان ما روی آن خيلی تكيه كردهاند .میگويند انسان آن كسی است كه احساس تكليف بكند ، در مقابل انسانهایديگر احساس مسئوليت بكند ( اين ، غير از محبت است ، اشتباه نشود ) .احساس بكند كه مسئول جامعه خويش است و حتی مسئول خودش است ، مسئولعائله خودش است . مسئله مسئوليت در زمان ما دامنه وسيعی پيدا كردهاست ، خيلی هم روی آن تكيه میشود ، ولی بحث است كه ريشههای مسئوليتچيست ؟ آزادی هم همينطور است . از كجا میشود اينها را بدست آورد .انسان احساس مسئوليت را چگونه بايد بدست آورد . يعنی چطور میشود كهيك انسان احساس مسئوليت میكند ، ريشه اين احساس چيست ؟ آيا با گفتندرست میشود ؟ اينكه آدم بگويد من مسئولم ، مسئوليت در وجدانش به وجودمیآيد ؟ اين وجدان مسئول را چه پاورقی : 1 - نهجالبلاغه فيض الاسلام ، نامه 31 ، ص . 929 |