دانشمندان عالم شهرتش بيشتر است و واقعا هم شايد از همه دانشمندان عالم، عالمتر بود انسانترين انسانهای زمان ما بوده است . نظريه ديگر اينست كه انسانيت به دانش نيست . دانش البته شرطی استبرای انسانيت . آگاهی و باخبر بودن ، روشن بودن به جهان ، به خود و بهاجتماع را نمیشود نفی كرد اما اين مسلما كافی نيست . اگر هم دخالتی دارد، يكی از پايههای انسانيت است . تازه در اصل پايه بودنش هم حرف استكه بعد عرض میكنم . اين نظريه میگويد انسانيت به خلق و خوی است نه بهدانش . خلق وخوی يك مسئله است وآگاهی مسئله ديگر . ممكن است انسانآگاه و دانا باشد و همه چيز را بداند ولی خلق وخوی او ، خلق وخوی انسانینباشد بلكه خلق وخوی حيوانی باشد . چطور ؟ مثلا يك حيوان از نظر خلق وخوی تابع غرائزی است كه با آن غرائز آفريده شده است . جبر غرائز بر اوحكومت ميكند . يعنی در مقابل غريزهاش يك اراده حاكم ندارد وحتی اوهمان غريزه خودش است و غير از غريزه چيزی نيست . اگر میگوئيم سگ يكحيوان درنده و در عين حال باوفاست درندگی و وفا برای اين حيوان غريزهاست . اگر میگوئيم مورچه يك حيوان حريص يا مال انديشه است ، حرصيامال انديشی برای اين حيوان يك غريزه است . جبر غريزه بر او حكومتميكند و بس . انسانهايی در جهان هستند كه همان خلق و خوی حيوان را دارنديا به عبارت ديگر همان خلق وخوی اولی طبيعی را دارند ، خودشانرا براساس طرح انسانی نساختهاند ، خودشانرا تربيت نكردهاند ، انسان طبيعیهستند ، يك انسان صد در صد موافق طبيعت ، انسانی كه در درون |