مرد ديگری است از اصحاب حسين بن علی به نام " زهير بن القين " اوهماز آن توابين است ولی به شكل ديگری . عثمانی بود ، يعنی از شيعيان عثمانبود ، ازكسانی بود كه معتقد بود عثمان مظلوم كشته شده است و فكر میكردكه العياذ بالله علی ( ع ) در اين فتنهها دخالتی داشته است . با حضرتعلی خوب نبود . او از مكه به عراق بر میگشت . ابا عبدالله هم كهمیآمدند . ترديد داشت كه با ايشان روبرو بشود يا نه ؟ چن در عين حالمردی بود كه در عمق دلش مؤمن بود و میدانست كه حسين فرزند پيغمبر استو چه حقی بر اين امت دارد . میترسيد روبرو بشود و بعد امام از اوتقاضائی بكند و او هم آن را بر نياورد و اين ، كار بديست . در يكی ازمنازل بين راه اجبارا با امام در يك جا فرود آمد يعنی بر سر يك آب يابر سر يك چاه فرود آمدند . امام شخصی را دنبال " زهير " فرستاد كهبگوئيد بيايد . وقتی كه رفتند دنبال زهير اتفاقا اوباكسان و اعوان واهلقبيلهاش ( او رئيس قبيله بود ) در خيمهای مشغول ناهار خوردن بود . تافرستاده ابا عبدالله آمد و گفت : يا زهير ! اجب الحسين يا : اجب اباعبدالله الحسين ، زهير رنگ از صورتش پريد و [ با خود ] گفت : آنچه كهمن نمیخواستم شد . نوشتهاند دستش در سفره همانطور كه بود ماند ، همخودش و هم كسانش . چون همه ناراحت شدند . نه نمیتوانست بگويد میآيم ونه میتوانست بگويد نمیآيم . نوشتهاند : كأنه علی رؤوسهم الطير . زنصالحه مؤمنهای داشت ، متوجه قضيه شد كه زهير در جواب نماينده اباعبدالله سكوت كرده . آمد جلو و با يك ملامت عجيبی فرياد زد : زهير !خجالت نمیكشی ؟ ! پسر پيغمبر ، فرزند زهرا ترا خواسته است ، تو بايدافتخار كنی كه بروی ، ترديد داری ؟ بلند شو ! زهير بلند شد و رفت ولی باكراهت . من نمیدانم ، يعنی در تاريخ نوشته نشده است و شايد |