او پيدا شد ، تمام گناهان را كنار گذاشت ، توبه واقعی كرد و بعدها يكیاز بزرگان شد . نه فقط مرد با تقوائی شد ، بلكه معلم ومربی عده ديگری شد، در حاليكه قبلا يك دزد سر گردنه گيری بود كه مردم از بيم او راحتنداشتند . يك شب از ديواری بالا میرود ، روی ديوار مینشيند ومیخواهد ازآن پائين بيايد . اتفاقا مرد عابد و زاهدی شب زندهداری میكرد ، نماز شبمیخواند ، دعا میخواند ، قرآن میخواند وصدای حزين قرآن خواندنش بگوشمیرسيد . ناگهان صدای قرآن خوان راشنيد كه اتفاق به اينايه رسيده بود :« ا لم يأن للذين امنوا ان تخشع قلوبهم لذكر الله » ( 1 ) آيا وقت آننرسيده كه مدعيان ايمان ، قلبشان برای ياد خدا نرم وآرام شود ؟ يعنی تاكی قساوت قلب ، تا كی تجری وعصيان ، تا كی پشت بخدا كردن ؟ آيا وقتروبرو گرداندن ، رو كردن بسوی خدا نيست ؟ آيا وقت جدا شدن از گنهاننيست ؟ اين مرد كه اين جمله را روی ديوار شنيد ، گوئی به خود او وحی شد، گوئی مخاطب شخص اوست ، همانجا گفت : خدايا ! آری ، وقتش رسيدهاست ، الان هم وقت آن است . از ديوار پائين آمد وبعد از آن ، دزدی ،شراب ، قمار و هر چه را كه احيانا مبتلا به آن بود ، كنار گذاشت . ازهمه هجرت كرد و دوری گزيد . تا حدی كه برای اومقدور بود اموال مردم رابه صاحبانشان پس داد يا لااقل استرضا كرد ، حقوق الهی را ادا كرد ، جبرانمافات كرد . پس اين هم مهاجر است ، يعنی از سيئات ، از گناهان دوریگزيد . در زمان امام موسی كاظم ( ع ) مردی در بغداد بود بنام بشر . از پاورقی : 1 - سوره حديد ، آيه . 16 |