همه خويهای خوب ديگر ، محبت است . پس اگر كسی خلق و خويش بر اساسانساندوستی بود وانساندوست بود انسان است . به سرنوشت ديگران همانقدرانديشيدن كه به سر نوشت خود و بلكه به سرنوشت ديگران بيشتر از سرنوشتخود انديشيدن . در منطق دين ، اسم اين را ايثار میگذارد . در كتابی نوشتهبود : يك دستور كه در تمام اديان جهان يافت میشود اينست ، برای ديگرانهمان را دوست بدار كه برای خود دوست ميداری و برای ديگران همان رامپسند كه برای خود نمیپسندی . در احاديث ما به اين عبارت است :« احبب لغيرك ما تحب لنفسك و اكره له ما تكره لها » (1) ، برای ديگریهمانرا بخواه كه برای خود میخواهی و برای او همان را نپسند كه برای خودنمیپسندی . اين منطق ، منطق محبت است . چنانكه میدانيد در مكتب هند وهم در مكتب مسيحيت روی كلمه محبت زياد تكيه میشود . میگويند در همهموارد محبت كنيد ، اصلا غير از محبت مسئله ديگری مطرح نيست . البته دراين دومكتب يك انحرافی هست ، يعنی آنها میگويند محبت ، ولی محبتی كهآنها میگويند نوعی تخدير است . خوب اين هم نظريهای است وبعد بايددرباره آن صحبت بكنيم كه آيا محبت به تنهايی برای معيار انسانيت بودنكافی است يا نه ؟ گفتيم در نظريه خلق و خوی ، اول حرفی كه در معيار انسانيت مطرح است ،انساندوستی است . انسان اخلاقی يا انسان بالاتر ، انسان فراتر ، انسانیاست كه انساندوست باشد . با اين معيار يك مقدار از مشكلاتمان حل میشود. اگر از ما بپرسند : ابوذر را كه شما بر معاويه پاورقی : 1 - نهج البلاغه فيض الاسلام ، نامه 31 ، صفحه . 921 |