است . در هر جا كه ماهيت و طبيعتی افراد متعددی داشته باشد ، اين كثرتافراد بدون اينكه مشخصاتی در بين باشد ، يعنی خصوصياتی كه ما به الامتيازافراد باشد ، امكان پذير نيست . اگر طبيعتی بنحوی باشد كه افرادشبخواهند صرف الحقيقه و صرف الطبيعه باشند ، يعنی مشخصات بالخصوصنداشته باشند ، محال است اين طبيعت افراد متكثر پيدا بكند و قهراطبيعت منحصر در فرد میشود . لهذا حكما معتقدند كه در عالم مجردات هرطبيعتی منحصر به فرد خودش است ، يعنی يك طبيعت و يك ماهيت بيش ازيك فرد ندارد . در عالم طبيعت يك ماهيت میتواند افراد متعدد داشتهباشد ، به علت اينكه هر فردی میتواند مشخصات مخصوص به خود داشته باشد. مثلا افراد انسان در عين اينكه در ماهيت انسانيت شريكند ، هر فردی ازخود مشخصات به خصوصی دارد كه فرد ديگر ندارد ، يعنی اين مشخصات ما بهالامتياز آن فرد هستند ، و ممكن نيست كه مشخصات در بيش از يك فردباشند . معمولا فلاسفه همين خصوصيات زمانی ، مكانی ، كم و كيف ، و مانندآن را كه عارض شیء میشوند مشخصات مینامند ، و میگويند طبيعت از جهتاينها شخص شده است . مرحوم آخوند اين حرف را قبول ندارد ، يك حرفی فارابی دارد كه ايشانهم همان حرف او را میزند و با مسلك خودش جور در میآيد كه ملاك تشخصخود وجود است ، نه اين امور عارضی . اين جور نيست كه مثلا انسان به علاوهكم ، كيف ، وضع و . . . ، جزئی بشود . اگر ميليونها از اين خصوصيات برماهيت اضافه كنيم ، از كليتش خارج نمیشود ، جزئی شدن تنها به وجود استكه وجود هم عين واقعيت است . ايشان اين مشخصات را امارات تشخص مینامد . البته گاهی هم در كلماتخودش ، همان تعبير ديگران را بكار میبرد و از اينها به مشخصات يادمیكند ، ولی عقيدهاش اين است كه اينها علامات تشخصند نه اينكه مشخصباشند . اين امور را چه ما مشخص بدانيم و چه اماره تشخص و از لوازمتشخص ، بهر حال وجود اينها |