برخورد ، برگشت ، خودش ، پسرش و غلامش هر سه كشته شدند خلاصه يك شعر ويك خيال [ باعث شد كه خودش و دو نفر ديگر را به كشتن دهد ] اول عقلخود را به كار برد ، ديد زورش نمیرسد ، میرفت كه جانش را نجات دهد ،بعد به خاطر همين كه آخر منم كه اين شعر را گفته ام ، من ديگر نبايد فراركنم ، همان حرف غلام ، او را برگرداند ، برگشت و كشته شد . غرض اين است كه ماركس هم [ انگيزه های غير اقتصادی را ] در اين حدودقبول دارد ولی برای اينها اصالتی قائل نيست ، چنانكه خود ما هم برایكارهای تقليدی نقشی قائل هستيم ولی برای اين كارها پری اصالت قائلنيستيم . من میخواستم در دنباله بحثهای جلسه پيش ، يكی از آقايان داوطلب شود ،مطالعه ای كند و كنفرانسی بدهد روی مسأله نژاد كه در جلسات پيش مطرحبود و اجمالا اشاره شد كه در دنيای اروپا برخی فلسفه های اجتماعی بر اساسنژاد پرستی به وجود آمد كه نازيسم آلمان و فاشيسم ايتاليا بر همين اساسبود و حتی هگل تا حدی به همين جنبه نژادپرستی تمايل دارد ، كنفرانسی دادهشود راجع به اينكه چگونه شد و چه جريان تاريخی در اروپا رخ داد كه منتهیبه اين فلسفه شد ، زيرا ما از يك طرف میبينيم كه آن حركت ادبیابتدايیای كه در اروپا پيدا شد حركت در جهت حقوق بشر بود مثل اعلاميهاستقلال آمريكا و اعلاميه حقوق بشر فرانسه و اينها همه در اطراف وحدتبشريت و اينكه هيچ امتيازی ميان نژادها نيست دور میزد اصلا اعلاميه حقوقبشر فرانسه و همچنين اعلاميه استقلال آمريكا بر اين اساس است كه همهافراد بشر متساوی آفريده شده اند و ميان قومی و قومی ، و نژادی و نژادی ،امتيازی نيست چطور شد كه يكمرتبه اين افكار نژادی به وجود آمد ؟ كهالبته میگويند بعد از انقلاب فرانسه كه بر اساس همان |