يك اندام هستند . در مقام مثال مثل اين است كه ما ديدمان [ در مورد بدنانسان ] در يك مقياس كوچكی مثلا در حد گلبولهای سفيد خون باشد ، در اينصورت ما اين گلبولها را به صورت موجوداتی جدا از يكديگر میبينيم ، يكعده موجود جدا كه در محيطی كه همان محيط خون باشد دارند شناوری میكنند واحيانا همكاری هم میكنند اما وقتی از يك ديد بالاتر نگاه میكنيم میبينيمكه آن گلبولها همه گروهی هستند كه رسالتی را در خون انجام میدهند ، تازهخود خون جزئی از يك جهاز ديگر است كه جهاز قلب و جهاز دموی باشد ، وتمام اين جهاز باز عضوی است از يك اندام از اين مقياس كه نگاه میكنيممیبينيم نه تنها آن گلبول سفيدی كه در خون است و ساير گلبولها با همارتباط دارند بلكه هر سلول از سلولهای بدن مثلا آن سلولی كه استخوان ياناخن دست را تشكيل داده و آن گلبول سفيد با همديگر در ارتباط هستند چونيك حيات كلیتری بر همه اينها حاكم است . بنابراين ، اين اصل ملاك ديالكتيك نيست اگر ملاك باشد بايد بگوييمهمه كسانی كه در اين باب [ چنين ] فكر كرده اند ديالكتيكی فكر میكنند درديالكتيك اين اصل پذيرفته شده اما نه اينكه اين اصل ملاك منحصر به فردآن است . میرويم سراغ اصل حركت اصل حركت هم از مختصات اينها نيست اين اصلنظريه ای بوده كه از هراكليت گرفته تا [ فلاسفه امروز ] اين نظريه راابراز كرده اند و بلكه حركتهايی كه ديگران گفته اند خيلی عميق تر ازحركتی است كه اينها گفته اند بنابراين اصل حركت را نيز نمیتوان ازمختصات مكتب ديالكتيك شمرد . میآييم ، سراغ اصل تضاد اصل تضاد نيز همينطور است ، يعنی اگر ما باشيمو اصل تضاد ، اين اصل ملاك تفكر ديالكتيكی نيست مثلا مولوی هميشه براساس اصل تضاد فكر میكند اصلا اساس بينش او درباره انسان و عالم براساس همين اصل است كه انسان از دو نيروی علوی و سفلی تشكيل شده و عالم[ نيز محل جنگ اضداد است ] : |