فطرتش در او منتقش میشود ] حكمای الهی میگويند رابطه ای است ميان روحو بدن : النفس و البدن يتعا كسان ايجابا و اعدادا میگويند همين طور كههر عمل موافق يك فطرت ، آن فطرت را رشد میدهد ، هر عمل ضدی نيز يكصورت ضدی در انسان منتقش میسازد و اگر اين صورت ضد زياد تكرار شود وبه صورت يك ملكه در آيد ، آن صورت باطنی عوض میشود و تبديل به صورتديگری میگردد و اين همان است كه به آن میگويند " مسخ " ، " مسخ درونی" ، يعنی انسان در درون خودش مسخ میشود ، بدين معنا كه آن فطرت اولیاز بين میرود . اگر ما به " فطرت " قائل نباشيم " مسخ " معنی ندارد اين كه امروزكافكا و ديگران از " مسخ " دم میزنند ، اگر فطرتی نباشد اصلا مسخی وجودندارد مثلا اين ديوار مسخ ندارد چون لااقتضاء است از اينكه ما در آن چهنقشی ايجاد كنيم ، هر نقشی وارد كنيم همان نقش خودش را وارد كرده ايم وبه نقشی دون نقش ، اولويت ندارد ولی اگر شما به درختی كه استعداد يكميوه بالخصوص را دارد ميوه ديگری را تحميل كنيد طبيعتش را عوض كردهايد درباره او " مسخ " معنی دارد ( البته اگر پست تر از خودش باشدمیشود " مسخ " در اثر تكرار اعمال خلاف فطرت ، باطن انسان تدريجا مسخمیشود اين كه میگويند گناه اثر میگذارد ، طاعت هم اثر میگذارد همين استاگر انسان عملی را كه با طبيعت يك حيوان ديگر مشابهت دارد نه باطبيعت انسان مثلا با طبيعت سگ مشابهت دارد نه با طبيعت انسان يك عملضد انسانی ، يك عمل فجيع را تكرار كند ، كم كم صورت معنا و صورت باطناو در واقع و نفس الامر نه به صورت يك مجاز تبديل به يك سگ میشودمسخی كه در امتهای انبياء گذشته بوده همين است نه اين كه آنها انسانبودند بعد آن پيغمبر آمد انسانها را سگ كرد آنها در واقع سگهايی بودند وباطنشان سگ بود ، و آن حداكثر اعجاز اين است كه ناگهان بدن تبدل پيدامیكند به شكلی كه متناسب با همان روح واقعی هست ، و لذا اين افراد اگرمسخ هم نشده بودند و |