كه روح اين پيكر همان معارف و معنويات است ، مثل خود توحيد و نبوت وامامت انسان بدون نبوت با فكر شخصی خودش میتواند به يك توحيدی برسداما نه توحيدی كه شايسته يك انسان است بلكه يك توحيد ناقص همچنينهيچيك از توحيد و نبوت بدون اينكه امامت باشد به مرحله كمال خودنمیرسند ، يعنی نبوت مكمل توحيد است ، به اين معنی كه مبين توحيد است( البته هدف اصلی همه اينها توحيد است ) و به وسيله نبوت ، آنكه روحدين است يعنی توحيد كمال پيدا میكند و به وسيله امامت بيشتر پس ، ازآن نظر كه معنويت به آخرين حد و به اوج خود میرسد ، اين طی مراحل است [و كلمه ] " « اكملت » " [ به كار رفته است ، و ] به آن اعتبار كهدستوری از دستورهای دين رسيده و اين دستور كه پس از دستورهای ديگر آمده، آخرين خشتی است كه در اين ساختمان به كار رفته ، كلمه " « اتممت " استعمال شده است . در اصطلاح ما نيز كلمه " كمال " بنابر همين تعريف در جايی گفته میشودكه يك استعداد طبيعی در يك شیء وجود داشته باشد و اين استعداد ، امكاناين را كه به فعليت برسد دارا باشد اين امر بالقوه وقتی كه به صورتطبيعی به حال بالفعل در میآيد يعنی در طبيعت شیء باشد و به مرحله فعليتبرسد هر مرحله فعليت نسبت به مرحله امكان قبلی كمال است چون همان استكه به مرحله وجود و واقعيت میرسد ، يعنی قبل از اين به صورت بطون و بهطور مضمر و ضمنی در شیء وجود دارد ، [ و در اين مرحله به فعليت میرسد ]مثلا در يك تخم هندوانه ، بالقوه يك هندوانه واقعی وجود دارد ولی فعليتندارد اما وقتی كه ما اين تخم را كاشتيم و درست مراقبت كرديم و بعد ،از اين تخم بوته ای به وجود آمد و از آن بوته چندين هندوانه پديد آمد ،اين همان قوه است كه به فعليت رسيده و قهرا هر فعليتی نسبت به قوهخودش كمال است ، چون در نهايت كمال و نقص به وجود و عدم برمیگردد كمااينكه فعليت و قوه هم به وجود و عدم برمیگردد ، يعنی نيستیای كه امكانهستی دارد تبديل به هستی میشود . |