عقلی . ] در مسيحيت ، الهی بودن و عقلی بودن دو امر متضاد است يعنی عقلو ايمان دو قطب مخالف يكديگر و غير قابل جمع اند میگويد هگل در يكدست پروردگار را داشت و در دست ديگر عقل را ، میخواست اين دو را بايكديگر جمع كند بعد يك سخن بسيار عالی از آدام اسميت اقتصاددان معروفجهان نقل میكند و میگويد " هگل در سخن خود طنين سخن آدام اسميت رامنعكس كرده است " و آن سخن ، سخن بسيار عالیای است كه اين آقای مؤلفآن را نفهميده است حال من اين سخن را میگويم و بعد معنی میكنم و سپسحرف مؤلف را میگويم . هگل قائل به " روح جهانی " است اين روح جهانی هگل كه " روح معقول )) هم میگويد معنی خاصی در فلسفه او دارد در واقع اين روح جهانی يك "مطلقی " است كه او قائل است و معتقد است كه همين حركت ديالكتيكیجهان منتهی به روح جهانی میشود ، آن كه همه مقولات را در بردارد ، و ازنظر او خدا همان است ولی اين با خدايی كه ساير فلاسفه میگويند در خيلیجهات فرق میكند كه اكنون به آن كار نداريم . میگويد : " وی ( يعنی هگل ) طنين آدام اسميت را باز میتابد ( او چنين گفتهاست : ) افراد تمايلات خود را اقناع میكنند اما در اين رهگذر چيزیفزونتر كه از آن بیخبرند ولی در عمل آنان نهان است تحقق میيابد " .بعد میگويد : " هگل ) درباره غايت معقول روح جهانی مینويسد ( آن جمله ای است كهطنين سخن آدام اسميت را دارد ) افراد بشر در حين تحقق بخشيدن اين مقصود، اميال خود را كه دارای مفهومی دگرگونه است نيز بر میآورند اين بهعبارت ساده همان هماهنگی علائق است |