« هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دين الحق ليظهره علی الدين كله »(1) . بهدليل " هدی " بودن آن باقی میماند " هدی " يك واقعيت است "راهنمايی " يعنی راهی وجود دارد او آن راه را نشان میدهد نه راه را خلقمیكند او كه راه را خلق نمیكند هادی است هادی يعنی راهنما ، يعنی راهیرا كه در ذات خودش وجود دارد نشان میدهد نه اينكه راهی وجود ندارد راهرا خلق میكند ، و به علاوه روش او روش حق و حقيقت ( در مقابل پوچ )است ، به راهی نمیبرد و آئينی نمیدهد كه آخرش دست خالی و پوچی باشد ،حق است و واقعيت . بنابراين [ نظريه تأثير نوابغ ] اگر به آن معنا بخواهد باشد مسلم حرفپوچی است ولی اگر به اين معنا در نظر بگيريم بدون شك [ سخن درستی است] ما نمیخواهيم نوابغ را تنها عامل بدانيم و بگوييم فقط نوابغ هستند كهسازنده تاريخ و جامعه میباشند ، ولی بدون شك نوابغ نقش بسيار بسياراساسی داشته اند ، فوق العاده هم نقش داشته اند منتها ماركس و پيروانشنمیخواهند به عوامل زيستی و اين حرفها توجه كنند ، میگويند خود نابغهمحصول شرايط توليد است ( چون استقلال را از انسان میگيرند ) اين انديشهرا نابغه از كجا پيدا كرد ؟ الهامی است كه وضع اقتصادی به او كرده همينطور كه نابغه مثل غير نابغه در يك شرايط خاص طبقاتی زندگی میكند ونمیتواند غير از اين باشد ، همچنين نمیتواند غير از آنچه كه شرايطاجتماعی و زندگی اقتصادی و پايگاه طبقاتيش به او الهام میكند فكر كند وبينديشد بنابراين نابغه ديگر نبوغی ندارد ، يعنی باز انسان را از اصالتمیاندازند ولی آن نظريه میگويد : خير ، انسان يك اصالتی دارد كه میتواندمافوق طبقه اش بينديشد ، بر ضد طبقه خود و بر ضد فرد خودش نيز قيام كندبه هر حال نظريه تأثير نوابغ را نمیشود به كلی رد كرد و گفت نابغه و غيرنابغه يكی است و همه مردم يكجورند مثلا آيا نادر در تاريخ اين پاورقی : . 1 توبه / 32 و . 33 |