اينها با همديگر فرق میكند ، از دو جهت : يك جهت اينكه تكامل طبيعتآنقدر بطیء است كه در طول چندين هزار سال كه ما سراغ داريم ، از نظرزيستی هيچگونه تغييری و تكاملی در انسان پيدا نشده و حال آنكه از نظراجتماعی و تاريخی فوق العاده تحولات پيدا شده است ، و بعلاوه در تكاملطبيعت عامل انتقال مرحله قبل به مرحله بعد عوامل وراثتی است و در جامعهعوامل اكتسابی ، يعنی هيچ جنبه زيستی ندارد و اينطور نيست كه يك جامعهكه پيشرفت كرد نسل بعد اين جامعه كه میآيد با حالت پيشرفته متولدمیشوند ، بلكه اينها باز بايد ياد بگيرند ، يعنی امكانات موجودی كه هستبايد به آنها منتقل بشود بنابراين ميان تكامل تاريخ و تكامل طبيعتاختلاف است . توين بی مورخ انگليسی كه دو سه سال پيش فوت كرد در مقدمه كتاب "محاكمه تمدن " پيروزمندانه میگويد : " گذر تاريخ به حكمت الهی سوقمیيابد " میخواهد بگويد تاريخ در نهايت امر به اين سو است كه بايدتفسيرش تفسيری از قبيل تفسير حكمت الهی باشد ، درست عكس نظريه مورخيناز قرن هجدهم به اين طرف كه در اين دوره ، تاريخ بيشتر از حكمت الهیدور میشد ، چنانكه مؤلف هم نظرش همين است و آن تفسير را " تفسيرعرفانی " مینامد توين بی چنين اعتقادی داشته و اين خيلی جالب استمیخواهد بگويد هر چه كه نظريات شناخت درباب تاريخ جلو میرود به آن سونزديكتر میشود و تفسيرها بيشتر جنبه حكمت الهی به خود میگيرند خود مؤلفنيز نظرش اين است كه تدريجا چاره ای نيست از اين كه تاريخ را بايد باموازين حكمت الهی توجيه كرد . از جمله حرفهايی كه به ماركسيستها ايراد میگيرند و آنها جواب ندارندهمين است كه اينها درباب تاريخ معتقدند كه جامعه های سرمايه داری جبرا |