ما نفی میكنيم يعنی به اين يك قسمتش نظر داريم كه در ماركسيسم اصيل اينقسمت مخصوصا مورد توجه است اين است كه اصل حركت و اصل جريان حتی برفكر هم حاكم است يعنی افكار هم مشمول اين قانون هستند ، كه لازمه اينمطلب اين است كه اصول هم متغير باشد ، زيرا قانون قوانين علمی ياقوانين فلسفی كه ما درك میكنيم آن وقت قانون است كه صورت كليت بهخود بگيرد مثلا در زيست شناسی جريانی كه در مورد يك حيوان بالخصوص وجوددارد يك امر جزئی است ، جريانی هم كه در مورد يك فرد ديگر از حيواناست يك امر جزئی است ، در مورد حيوان ديگر هم امر جزئی است ، [ امايك قانون زيستی كه كليت دارد شامل همه اين موارد جزئی میشود ] درطبيعت هيچ چيزی به صورت كلی وجود ندارد ، هر چه در طبيعت وجود دارد بهصورت فردی و شخصی وجود دارد اينكه میگويند " كلی طبيعی " در خارجموجود است كلی طبيعی يعنی آن چيزی كه نه كلی است و نه جزئی و الا كلی باصفت كليت فقط در ذهن وجود دارد آنگاه ذهن انسان از اينها ( كلیها )قوانين كلی و كليتی را انتزاع میكند ، كه اين ( قانون كلی ) با صفتكليتش در ذهن وجود دارد و به صورت كليتش است كه يك اصل است اگر بنابشود كه فكر هم جبرا مانند ماده متحول و متغير باشد لازمهاش اين است كههيچ اصل ثابتی در عالم وجود نداشته باشد و همه اصول عالم متغير باشد چونمحتوای فكر هر چه هست متغير است ، يعنی محتوای ماده و طبيعت و از آنجمله مغز كه ماده و طبيعت است متغير است و ناچار تمام اصول علمی وتمام اصول فلسفی و تمام اصول منطقی و از آن جمله خود همين اصول فلسفیماترياليسم و اصول منطقی ديالكتيك ، اصول متغيری هستند كه در يك زمانوجود دارند ، در زمان ديگر نمیتوانند وجود داشته باشند ، يعنی هيچ چيزی واز جمله همين اصول قهرا جاويد نيست . اين يك جهت بود كه گفتيم ما به اين معنا هيچگاه اصل حركت را به طوریكه شامل افكار هم بدانيم قبول نداريم و اين جايی است كه راه جدا |