مقوله است ولی هستی را اگر مطلق در نظر بگيريم مساوی با نيستی و عيننيستی است ، پس هستی نيستی است ، پس هست نيست ، نيست هم قهرا هست، ولی بعد هستی و نيستی كه با هم تركيب میشوند از آن ، حركت به وجودمیآيد ، و حركت تركيب هستی و نيستی است پس اين آن اصل اول است يا بهقول خودشان تز كه بعد میشود آنتیتز و بعد میشود سنتز در دور دوم يك درميان شروع میكند ، میگويد همان مركب باز به نوبه خود تز است و با نفیخودش تركيب میشود و در مرحله پنجم مركب ديگری پيدا میشود ولی اينهايك در ميان نمیگويند ، میگويند تز ، آنتیتز ، سنتز ، اين تز است ، اينآنتیتز و اين سنتز ، ولی همين آنتیتز برای خودش باز يك تزی است و اينآنتیتز اوست ، كه اين دو بيان با هم فرق میكند . غرض اينكه عمده اين است كه ما در تفكر ديالكتيكی بايد اين [ اصل ] رادر نظر بگيريم كه هر چيزی جبرا ضد خودش را در درون خودش پرورش میدهد وضدش از خودش بيرون میآيد و تدريجا رشد میكند ، در نتيجه هميشه دو نيرودر دل هر چيزی به وجود میآيد ، يكی آن نيرويی كه حالت اول را به وجودآورده ، و اين نيرو تمايل دارد به حفظ حالت خودش ، و ديگر ضدی كه دردرونش نشأت پيدا كرده و تمايل دارد به اينكه حالت اول را نفی كند ،میخواهد آن را خراب و منهدم نمايد آنگاه يك نوع كشمكش در درون شیء درمیگيرد ميان آن نيروی كهنه و قديمی كه حالت اول را به وجود آورده ومیخواهد آن را حفظ كند ( میشود محافظه كار ) و اين نيروی دوم كه میخواهداين وضع را تغيير دهد و وضع جديدی به وجود آورد ( قهرا میشود نيرویانقلابی ) ، يعنی در طبيعت عين اين دو حالت هست ، حالت محافظه كاریبرای نيروی كهنه و حالت انقلابی برای نيروی نو ، و عين همين دو حالت دراجتماع هم قهرا هست ، گروهی ( طبقه ای ) كه تعلق دارد به وضع قديم قهرامحافظه كار از آب در میآيد و گروهی كه از بطن همين گروه به وجود میآيد وزاده میشود تمايل دارد به وضع جديد و میخواهد وضع قديم را نفی كند . |