هماهنگی علائق با يكديگر ، چون علائق مربوط به مرتبه شعور انسان است اينهاخواسته اند هماهنگی علائق را با طبيعت بيان كنند نه هماهنگی علائق را بايكديگر اين است آن جهتی كه او درست درك نكرده است . اين مسأله اصلا طرح اين شخص ( نويسنده ) بود كه جهت اصلی رشد ، آگاهیاست ، يعنی ديديم او قدرت را انتخاب نكرد ، آزادی را هم حتی در قلمروآگاهی انتخاب كرد نه در جهت آزادی ، يعنی آزادی را از باب اين كهخودش نوعی آگاهی است انتخاب كرد در اين زمينه مولوی شعرهايی دارد كهواقعا ناب و عجيب است :
جان چه باشد جز خبر در آزمون |
هر كه را افزون خبر جانش فزون |
میگويد اصلا جان يعنی چه ؟ يعنی خبر و آگاهی پس هر كه بيشتر خبر داردجانش بيشتر است مگر جان جز اين چيز ديگری است ؟ ! منتها او در اينمرحله نمیماند ، بالاتر میرود و میگويد : تو خيال میكنی كه اين خبر درنهايت خبر از خودت است و اين من ، من توست ، در زير اين من تو منبزرگتری هست و آن ذات حق تعالی است كه اين آگاهيها همه در نهايتبرمیگردد به آگاهی خود به ذات خودش ، كه اينها ديگر در اينجاها لنگهستند هگل در اين مسأله كه حقيقت رشد عبارت است از رشد آگاهی همينراهی كه اين شخص طی كرد تعبير خيلی شيرينی دارد . مؤلف میگويد :" هگل فيلسوف انقلاب فرانسه ( 1 ) اولين فيلسوفی بود كه جوهر حقيقترا در تغيير تاريخی و در رشد خودآگاهی انسان ديد " . [ میگويد هگل ] گفت جوهر حقيقت همين رشد خودآگاهی انسان است . بعدمیگويد :
پاورقی : . 1 ظاهرا مقصودش فيلسوف ناشی از انقلاب فرانسه است كه از آن الهامگرفته است .