در توانايی است ولی توانايی را محدود به توانايی فنی نكردند ، مسألهتوانايی اراده را مطرح كردند ، اين كه انسان يك اراده توانا داشته باشدكه در مقابل اراده اش چيزی [ مانع نباشد ، ] يك استقامت فوق العاده ويك اراده آهنين بعضی كمال را در آزادی تفسير كردند بعضی كمال را دربرابری توصيف كردند كه انسان كامل انسانی است كه با انسانهای ديگربرابر باشد ، نه برده انسانی باشد و نه مالك انسانی ، پس كمال يعنیبرابری ، و وقتی انسانها به برابری برسند به كمال رسيده اند . البته با قبول هر يك از اينها قهرا آن امور ديگر از بين میرود . مثلامیگويند برابری برسد بگذار آزادی از بين برود تقريبا میشود گفت كه درانسان كامل ماركسيسم چنين چيزی هست ، يعنی ماركسيستها فكر میكنند آنموضوعی كه انسان را ناقص میكند و به قول هگل و بعد به قول اينها " خود" انسان را از او میگيرد و با خودش بيگانه میكند مسأله مالكيت و مسألهاستثمار و اينجور مسائل است ، و انسان كامل يعنی انسان به خود باز آمده، و انسان به خود باز آمده انسانی است كه نه استثمار كند و نه استثمارشود ، انسانی است كه [ با انسانهای ديگر ] برابر باشد در واقع اينها بهكمالی در مورد انسان قائل نشده اند ، به رفع نقصها قائل شده و گفته انددر اثر مالكيت و در اثر استثمار يك نوع كاستيها و كمبوديها در فرد پيدامیشود ، اين را از بين ببريم تا برگردد به حال اول ، و اين كمال است يااگزيستانسياليستها بيشتر تكيه شان روی مسأله آزادی و مسأله مسؤوليت است. در آن قسمتها انسان كامل را میتوانستيم مستقل از ديگران تعريف كنيماما در اينجا وقتی ما برابری را مطرح میكنيم معنی ندارد كه بگوييم انسانبا خودش برابر باشد ، در واقع در رابطه اش با مجموعه بايد . . .درست است . به همين جهت بود كه الان عرض كردم كه آنها در واقع بهيك نوع كمال در انسان قائل نيستند بلكه میگويند انسان چون در |