لااقل عوامل انسانی جزء شرايط اصلی باشد يعنی بدون آنها جامعه نمیتواندباقی بماند و پيشرفت كند و اگر پيشرفت هم بكند امری است موقت ، و پساز مدتی از درون خودش منفجر خواهد شد و از بين خواهد رفت آنوقت استكه تاريخ برای ما آموزنده است ، معلم است و معلم بسيار خوبی ، معلمی كهبه ما پند و اندرز میدهد . آنها كه برای تاريخ بعد الهی قائل هستند به همين معنا بعد الهی قائلندنه آنكه معنای الهی اين است كه هيچ عاملی در كار نيست ، خدا به طور جبر، به صورت عاملی بيرون از تاريخ و به صورت يك عامل بيرونی میآيد وضعتاريخ را تغيير میدهد ، مثلا يك فرشته از بيرون میفرستد كه بيايد مجرایتاريخ را عوض كند و بعد برود سر جای خودش بنشيند اينطور نيست اين عامل، خارج از تاريخ هست ، داخل آن هم هست خارج است به معنای اينكه عكسالعملی است كه اين جهان ، حكيمانه در مقابل آن نشان میدهد ، و داخل استبه اين معنا كه اصلا تاريخ به صورت يك امر مجزا از ساير اجزاء دستگاهعالم وجود ندارد قبلا گفته ايم اصل دوم ديالكتيسين ها ( اصل تأثير متقابل) معنايش اين است كه هيچ چيزی به صورت مستقل در عالم وجود ندارد ، هرچه در عالم وجود دارد به صورت يك جزء و يك عضو وجود دارد نظريه مذكوربيش از اين نمیگويد بعد الهی تاريخ معنايش اين است كه جامعه انسانیبايد خود را به منزله عضوی از كل جهان هستی بداند ( كل هم كه میگويدمقصودش منظومه شمسی نيست ) در اين صورت است كه بينش ما درباره تاريخبينش سازنده است ، يعنی آنچه كه اينها میگويند درست عكس قضيه است ،و سازنده ترين بينشها همين است بعد كه برسيم به مسأله تكامل خواهيد ديدكه اينها در توجيه تكامل ، حسابی درماندهاند . تا اينجا اين مقدار گفته شد كه ما ملاك تكامل را چه اموری بدانيم قدرتبدانيم ؟ زر بدانيم ؟ زور بدانيم ؟ امور مادی بدانيم ؟ تكنيك بدانيم ؟چه بدانيم ؟ آيا امور معنوی را هم قائل باشيم ؟ اينها هم بالاخره مجبورندكه |