شناختيم ؟ از تجربه هايی كه در گذشته داريم از گذشته ، مقتضی حاضر راكشف میكنيم اما اين دليل نمیشود كه پيش بينی ما صددرصد [ درست ] باشدهمين طور است كه پيش بينیهای ماركس همه خلاف از آب در آمد البته اينبدان جهت بود كه او صرفا برای يك مقتضی پيش بينی نكرده بود بلكه همهمسائل را به خيال خود هضم كرده بود مثلا گفت در هر جا كه جامعه سرمايهداری باشد لازمه سرمايه داری اين است كه روز به روز بر توليد افزوده شودو بعد مصرف زياد شود ، بعد مزد كارگر كم میشود و بعد انقلاب میشود ولیپيش بينی نكرد كه ممكن است مثلا اختراعاتی هم به وجود آيد كه نياز بهكارگر را كم كند نياز به كارگر كه كم شد مزد كارگر بالا میرود مزد كارگركه بالا رفت كارگر راضی میشود و اصلا آن خصلت انقلابی خود را از دستمیدهد اينها را ديگر پيش بينی نكرد و نتيجه اين شد كه در جوامعی كه پيشبينی میكرد انقلاب رخ میدهد انقلاب پيش نيامد يا مثلا حكم میكرد رویرقابتهای سرمايه داران كه لازمه سرمايه داری رقابت است ( چون انسان رااينطور توضيح میدهد ) ، بعد ديديم رقابت هم نيست ، اين كارتلها وتراستها كه تشكيل میشود با همديگر سازش میكنند ، هيچ رقابت نمیكنند ،دنيا را كنترل میكنند و هيچ حادثهای هم پيش نمیآيد . (
گربه و موش چون به هم سازند |
تخم بقال را براندازند |
) . بنابراين تاريخ را به صورت قاطع نمیشود پيش بينی كرد و اين امر درنهايت برمیگردد به بغرنج بودن انسان . روح بحث ، ذهنی بودن تاريخ است كه در تاريخ و كلا در علوم انسانی ،اين انسان است كه كار انسان ديگر را مطالعه میكند ، بر عكس علوم طبيعیكه عالم و معلوم دو چيز مجزا هستند اينجا چون انسان میخواهد كار انسانديگر را مطالعه و تحقيق كند شخصيت خود مورخ معيار