اين جهان جنگ است چون كل بنگری |
ذره ذره همچو دين با كافری |
جنگ فعلی ، جنگ طبعی ، جنگ قول |
در ميان جزوها حربی است هول |
ولی صرف اين را نمیشود گفت تفكر ديالكتيكی . میآييم سراغ اصل چهارم كه اصل تبدل كميت به كيفيت است اين اصل ، اصلنسبتا جديدی است ولی اصل جديدی است كه مبتكرش اينها نيستند و مخصوصازيست شناسها بدون اينكه به يك مكتب فلسفی خاص وابستگی داشته باشند ،اين قضيه را برای اولين بار درك كردند ، بعد فيلسوفان بر اساس مطالعاتآنها آمدند اين اصل را قدری تعميم دادند ، و میخواهند به همه اجزاء عالمتعميم بدهند كه البته تعميمش به همه اجزاء عالم كار ساده و آسانی نيست، به زور میخواهند اين كار را بكنند ، يعنی نمیشود گفت كه همه تغييراتكمی و تدريجی هميشه در نهايت امر متبدل به يك تغيير كيفی میشود اين امركليت ندارد ، ولی به آن اندازه هم كه صادق است باز به اينها ارتباطندارد ، و شايد خود ماركس و ديگران زياد به اين اصل توجه نداشتند ، هنوزدر زمان آنها كشف نشده بود و بعد از دوره آنها بود كه اين اصل مسلم شد .آن چيزی كه مشخص تفكر ديالكتيكی شمرده میشود دو چيز است كه اغلب بهاينها توجه ندارند و بعضی افراد خيال میكنند هر كس كه مثلا طرز تفكرش بهقول خود اينها طرز تفكر ديناميك بود نه استاتيك ، يعنی اشياء را در حالجريان و حركت مطالعه كرد ، يا تفكرش بر اساس تضاد بود اين فرد تفكرديالكتيكی دارد ولی اينطور نيست ، آن هسته اصلی تفكر ديالكتيكی دارد ولیاينطور نيست ، آن هسته اصلی تفكر ديالكتيكی كه ديگران در آن جهت با آنمخالفت میكنند دو چيز است : يكی اينكه اينها اصول ديالكتيك را همينطوركه بر طبيعت تعميم میدهند بر افكار و بر اصول تفكر هم تعميم میدهند ومیگويند همه چيز در حركت است ، همه چيز مشمول اصل تضاد است حتی خودفكر و خود اصول تفكر ،