چهار پنج نسل پشت سر هم ثروتمند باقی بماند ، بلكه منقرض میشوند .همچنين میبينيد دولت میآيد در يك خانواده ای ، دو سه نسل كه در مياناينها هست از بين میرود و از يك خانواده ديگر سر در میآورد ، باز همينطور از خانواده ديگر سر در میآورد ، كه اين با اصول ماركسيستها هم جور درنمیآيد ، يعنی يك حساب ديگری است ، يك حساب روانشناسی است شماسلسله های سلاطين را نگاه كنيد ، هر سر سلسله ای يك مرد جدی ای بوده كهدر دامن سختيها پرورش پيدا كرده ، و او بوده كه توانسته قدرتی به وجودبياورد ، يك سلسله ای را براندازد و نظمی ، امنيتی ، قدرتی ، شوكتی بهوجود آورد ، زمينه برای بچه هاشان درست كردند ، بچه هاشان تا يكی دو نسلاز نظر اراده و سختكوشی بد نيستند ، ولی هر چه رو به اين طرف میآيد كمكم اينها يك مردمان عشرت طلب و " نازپرورده تنعم " در میآيند شاهاسماعيل صفوی را در نظر بگيريد و شاه سلطان حسين را ، او كه سر سلسلهاست چه جور آدم مقتدری است و اين چه جور ؟ همه سر سلسله ها افرادی قویبودهاند ، و همه افرادی كه به دست آنها آن سلسله منقرض شده افرادیضعيف بودهاند ، ولی اين ضعفشان علت دارد و آن اين است كه اينها كم كمبه رفاه خو گرفته اند پس اين است كه [ میگويند تاريخ ] حركت دوری دارد. اينها معتقدند كه جامعه ها هم همين جور است ، يعنی ترقيها و انحطاطهانيز هميشه يك حركت دوری را طی میكند ، از يك مبدئی شروع میكند ، جبرايك قوس صعودی را طی میكند و بعد جبرا مسير انحطاط را میپيمايد ، پسحركت تاريخ يك حركت دوری است منتها حداكثر اين است كه آنهايی كهاندكی دقيق تر هستند میگويند درست به آن نقطه اول نمیرسد ، بلكه چون ازتجربيات گذشته تا حدی استفاده میشود میرسد به آن نقطه اول ولی در سطحیبالاتر ، و لذا میگويند حركت تاريخ حركتی حلزونی است يعنی دور میزندمیآيد به مقابل نقطه اول نه به عين نقطه اول ، و دو مرتبه دور میزند وهمين طور ، ولی به هر حال حركت ، مستقيم نيست ، |