كه اين را ديگران نفی میكنند قائل شده اند كه عين همان حركتی كه درطبيعت هست در علم هست ، و اين بعدها مورد ايراد ديگران واقع شده كهعلم را نمیشود آنچنان كه طبيعت مشمول قانون حركت است مشمول حركتدانست ديگر كه اين هم خيلی مهم است تفكر خاص اينها درباب تضاد است البتهاين از خود هگل ناشی میشود ، و آن اين است كه " اضداد از درون يكديگربيرون میآيند " ديگر تفكر مولوی بر اين جهت نيست البته او اين را همدارد : ضد از ضد بيرون میشود ، ضد اندر ضد مندمج ، و بعد مثالی میزند تامیرساند به اين كه از فقر دارايی پيدا میشود و از دارايی فقر . . .اينها حرفشان اين است كه هر چيزی در درون خودش ضد خودش را پرورشمیدهد . آن نقطه اصلی در ديالكتيك هگل اين است اين را من مكرر گفته ام: خيلی افراد میبينند اسلام با اصل حركت مخالف نيست ، اصل تضاد را همتأييد میكند ، میگويند پس تفكر اسلام تفكر ديالكتيكی است نه ، تفكرديالكتيكی صرف حركت نيست ، بلكه همچنين شامل اين اصل است كه هر چيزیدر درون خودش جبرا ضد خودش را پرورش میدهد ، و از اين جهت جنگ اضدادرا جنگ نو و كهنه میدانند ، يعنی میگويند اين شیء تمايل دارد به نفیخودش ، يعنی تمايل دارد به چيزی كه آن چيز نفی كننده خودش است و آننفی كننده از درون خودش پيدا میشود ، و باز او در درون خودش نفی كنندهخودش را به وجود میآورد هگل هم عين اين مطلب را گفته است ، يعنی ايناصل مال هگل است منتها هگل سه پايه را اينطور فرض كرده ، میگويد اينشیء تمايل دارد به نفی خودش و به نقيض خودش كه اينها با يكديگر تناقضدارند و غير قابل جمع اند ولی در آن سومی اين تناقض حل میشود به اينصورت كه آن سومی چنين قدرتی را دارد كه اين دو را در آن واحد با يكديگرجمع كند ، كما اينكه میگويد هستی كه مقولاتش هم از هستی شروع میشود اولين |