همه آن ، داستان موسی و خضر است پيغمبر آنجا كه تشخيص میدهد برایبشريت چه كاری بايد بكند اهميت نمیدهد كه ديگران چه میگويند وقتی كهتشخيص میدهد دشمن بايد تضعيف شود و اولين تضعيفی هم كه بايد به دشمنوارد شود از جنبه اقتصادی است كه همين پول آنها تبديل به اسلحه میشود وبه سر مسلمين میريزد ( يا رسالت را رسالت الهی میداند يا نه اگرنمیداند كه بحثی نيست ، ولی اگر رسالت را الهی و لازم برای همه بشرمیداند بايد دشمن تضعيف شود ) میگويد برويد كاروانشان را بزنيد تا قوتنگيرند يا اگر تشخيص میدهد كه اين يهوديها جرثومه فسادند ، در يك جامیگويد هفتصدتاشان را از بين ببريد البته در مقياس كسی كه حال را داردمیبيند نه آينده را [ اين امور توجيه پذير نيست ] مثلا چنگيز ، زمانی كهبچه چهار پنج ساله بوده ، سرش را جلوی هر كسی میبريدند میگفت جنايتاست ولی وقتی همين چنگيز بزرگ شد و ميليونها آدم كشت میگويند چه خوببود كسی او را در سنين چهار پنج سالگی گير میآورد و سرش را میبريد در آنسن همه آنطور میگفتند چون آينده را نمیديدند ، ولی آن كسی كه آينده رامیبيند میتواند اين كار را بكند البته كسی نبايد اين را بهانه قرار دهد [برای ارتكاب جنايت ] جز ولی حق كه میبيند ، كسی حق چنين كاری را ندارد. |