مسأله ديگر " آزادی " است ، يعنی جهت ديگر تكامل ( ما میخواهيمجهت تكامل را نشان بدهيم ، میخواهيم جهت يابی كنيم ) آزادی است ، بدينمعنی كه انسان در آينده به سوی آزادی بيشتری خواهد شتافت ، و آزادی همدر دو قسمت خلاصه میشود ( بلكه گفتيم در سه جهت خلاصه میشود ) يكی آزادیانسان از اسارت طبيعت مثلا ما محكوم زمين هستيم و به يك معنا در زندانزمين محبوس هستيم چون از اول عمر در اين زندان بوده ايم و مطمئنيم كه تاآخر عمر هم از اين زندان خارج نمیشويم احساس دلتنگی نمیكنيم ولی هر روزیكه درب كرات ديگر به روی انسان باز بشود آن انسانی كه مجبور باشد هميشهدر روی زمين باشد مثل يك انسانی است كه او را ممنوع الخروج از كشوركرده باشند ، و اين میشود نوعی اسارت در مقابل طبيعت همچنين استاسارت در مقابل بيماريهايی كه غير قابل علاج است از قبيل سرطان يا بعضیبيماريهای قلبی كه انسان ذليل و زبون آن بيماريهاست و بالاخره خود مرگكه ديگر بالاترين اسارتهاست . پس يكی اين كه بگوييم بشر در جهت آزادی از محكوميت طبيعت پيشخواهد رفت ديگر مسأله آزادی از حكومت خود بر خود يعنی [ آزادی از ]هواهای نفسانی خود است انسان از آن جهت كه انسان است اسير خودش استاز آن جهت كه يك حيوان است انسانيت انسان اسير حيوانيت او است ، يااگر به تعبير دينی و مذهبی بخواهيم بگوييم ، ملكوت انسان ، جنبه علویانسان اسير جنبه سفلی اوست ، كه در تعبيرات شعرای ما وقتی كه انسان راتشبيه میكنند به يك يوسف كه در چاه افتاده است مقصودشان از " چاه "همان ظلمتكده طبيعت است كه وقتی روح انسان مطيع تمايلات نفسانی و طبيعیباشد و عقل انسان جز در خدمت طبيعت و ماده نباشد ، اين هم اسارت ،بردگی و بندگی نفس تلقی میشود « ا رايت من اتخذ الهه هواه »( 1 ) .اين همان است ، يعنی معبود واقع شدن هوای نفس . پاورقی : . 1 فرقان / . 43 |