جامعه شناسی و تاريخ نمیتوانند علم باشند چون هر دوی اينها به انسانمربوط است و انسان يك موجود مختار و آزاد است و موجود مختار و آزادكارش تحت ضابطه كلی و قانون كلی در نمیآيد طبيعت به قول قدمای مايكنواخت كار میكند كه گفته اند علی و تيرش واحدش كار میكند مثلا آب يكخصلت معين دارد ، هميشه خصلت خودش را بروز میدهد يا آهن يك خصلتمعين دارد و هميشه خصلت خودش را بروز میدهد ولی انسان به دليل اين كهموجودی آزاد و مختار است ، آزاد است كه اين كار را بكند يا آن كار را ،و هيچ جبری بر او حكومت نمیكند ، رفتارش تحت ضابطه در نمیآيد ، و هرعلمی كه مربوط به رفتار انسان باشد و لذا شامل روانشناسی نمیشود چونروانشناسی به رفتار انسان مربوط نيست مثل جامعه شناسی و تاريخ تحتضابطه در نمیآيد و در واقع علم نيست . اين يك راه . از يك راه ديگر نيز كسی میتواند بگويد كه تاريخ علم نيست و آن ايناست كه علم با " ثبات " سر و كار دارد ، يعنی علم در مورد اشياءثابت میتواند علم باشد مثلا اينكه " آهن در اثر حرارت انبساط پيدامیكند " كه يك امر ثابتی است در حال ، گذشته و آينده ولی تاريخ عبارتاست از يك جريان ، و امر ثابتی در تاريخ وجود ندارد كه ما بگوييم آنامر ثابت دارای فلان قانون است بنابراين جامعه شناسی میتواند علم باشدزيرا جامعه شناسی به جامعه به عنوان يك امر ايستا نظر میكند ولی تاريخنمیتواند علم باشد زيرا ثبات ندارد و جريان است ، كه همه اينها را عرضمیكنيم . وجه سومی كه كسی میتواند بگويد كه تاريخ علم نيست اين است كه علم بهقول اينها عبارت است از اثر متقابل فرضيه و تجربه ، يعنی عالم ابتدافرضيه ای میسازد ، بعد فرضيه اش را در عمل تجربه میكند ، اگر ديد آنچهكه فرض كرده در عمل درست از آب در آمد آن را " قانون علمی " مینامدتاريخ قابل تجربه نيست چون مربوط به گذشته است وجود ندارد كه انسانبخواهد آن را تجربه كند فقط انسان میتواند آن را ببيند چنانكه |