متن نامه امير المؤمنين جهت قرائت در نمازهاي جمعه
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم به نام اللّه آن بخشايشگر همگان و ويژگان
از بنده خدا على امير المؤمنين ، به پيروان خود از مؤمنان و مسلمانان بىگمان خدا مىگويد : « و إنّ من شيعته لإبراهيم » [ 2 ] . و آن ناميست كه خداى بلند جايگاه در كتاب بدان شرف و افتخار بخشيد ، و شما شيعه پيامبر محمّد ، صلّى اللّه عليه و آله ، هستيد ، همان گونه كه ابراهيم نيز از شيعيان او است . ناميست همگانى و بى هيچ ويژگى ( كه به همه پيروان پيامبر گفته مىشود ) ، و امريست بى هيچ بدعتى از خود در آورده ( بلكه از قرآن در اين نامگذارى سود جستهايم ) . و درود خدا باد بر شما در حالى كه اين اللّه همان سلامت بخش و تأمين كننده دوستان خود از عذاب فراگير است ، و با دادگرى خود بر همه شما حاكم .
اما بعد ، خداى بلند جايگاه محمّد ، صلّى اللّه عليه و آله ، را در موقعيّتى بر انگيخت كه شما گروه عرب در بدترين حالت به سر مىبرديد ، برخى از افراد شما به سگ خود مىخورانيد ، در حالى كه فرزندان خود را ( از بيم نادارى ) مىكشت ، بر ديگرى تاخت آورده با دارايى دستبرد زده او باز مىگشت ، و ناگهان خود او مورد تاخت و تاز و دستبرد ديگرى قرار مىگرفت . شما علهز و هبيد [ 3 ] و مردار و خون مىخورديد ، بر سنگهاى ناهموار و بتهاى گمراه مىزيستيد ، خوراك ناگوار مىخورديد و آب بد بو و گنديده مىنوشيديد ، خون يكديگر مىريختيد ، و برخى ديگرى را به بند مىكشيديد . در چنين هنگامهاى خدا قريش را با سه
[ 2 ] و بى گمان از پيروان او ( نوح ) هر آينه ابراهيم است . صافّات 83 .
[ 3 ] علهز ( بر وزن زبرج ) خوراكى بوده است كه در خشكساليها از خون و پشم شتر مىگرفتند و مىخوردند ، و هبيد و هبد ( بر وزن عبيد و عبد ) تلخ گياه يا دانه آن .
[ 36 ]
آيه و همه عرب را با يك آيه ويژه نعمت خود گردانيد . نخستين آيه او درباره قريش اين گفته خداى بلند جايگاه است : « به ياد آوريد هنگامى را كه در زمين اندك افرادى ناتوان داشته شده بوديد و بيم آن داشتيد كه مردم شما را بربايند ، پس خدا شما را در پناه رحمت خود گرفت ، و به يارى خود توانمندتان كرد ، و از پاكيزهها روزيتان بخشيد ، باشد كه سپاس گوييد » 4 .
دوّمين آيهاش : « خدا به كسانى از شما كه ايمان آوردهاند و هر كس به شايستگىها عمل كند وعده داده است كه بىگمان و بى هيچ ترديدى آنان را در زمين به جانشينى رساند ،
همان گونه كه خواستار جانشين شدن كسانى شد كه پيش از آنان بودند ، و دينى را كه به خوشنودى برايشان برگزيده است فراگير و برقرار كند ، و نگرانى و بيمشان را به امنيّت دگرگون سازد . ( شرطش آنكه ) مرا پرستيده هيچ چيزى را با من شريك نگيريد ، و هر كس پس از گرايش و يكتا پرستى كفر ورزيد همان بيرون شدگان از راه راست به شمار روند » 5 .
سوّمين آيه در پاسخ گفته قريش به پيغمبر خداى والا جايگاه است هنگامى كه آنان را به اسلام و هجرت فرا خواند ، گفتند : « اگر ما همراه تو راه هدايت را پيروى كنيم از سرزمينمان ربوده مىشويم » خداى والا جايگاه در پاسخ آنان گفت : « آيا حرم امنيت دارى را برايشان فراهم نساختهايم كه بار و برها و ميوههاى هر چيزى به عنوان روزى از نزد ما به سوى آن روانه مىشود ؟ ليكن بيشتر آنان نمىدانند » 6 .
اما آيهاى كه اعراب همه را در بر مىگيرد اين گفته خداى والا جايگاه است : « نعمت و بهره بزرگ خدا را بر خود به ياد آوريد ، هنگامى كه دشمن يكديگر بوديد ، پس خدا دلهاى شما را با يكديگر پيوند داد و با نعمت او از شام دشمنى به بام برادرى در آمديد ، و ( نيز آن روزگارى را به ياد آوريد كه ) بر كناره پرتگاهى از آتش بوديد و پس ( با پديد آمدن اسلام ) شما را از آن پرتگاه رهايى بخشيد ، خدا اين چنين نشانههاى خود را روشن مىگرداند باشد كه بدين وسيله راه يابيد » 7 .
وه چه نيك نعمتى كه از آن بزرگتر بهرهاى در گمان نمىگنجد ، به شرط آنكه از آن جايگاه كه شما را شاياى چنين بهرهاى كرده است بيرون نياييد به وضع گذشته بازگرديد ، و وا مصيبتا كه مصيبتى بس بزرگ است اگر بدان ايمان نياوريد و از آن رويگردان شويد
-----------
( 4 ) انفال 26 .
-----------
( 5 ) نور 55 .
-----------
( 6 ) قصص 57 .
-----------
( 7 ) آل عمران 103 .
[ 37 ]
پيامبر خدا ، صلّى اللّه عليه و آله ، در حالى در گذشت كه آنچه را به خاطر آن فرستاده شده بود به ديگران رسانيد . واى از آن مصيبتى كه براى نزديكتران ويژگى داشت ، و مؤمنان همگى را فرا گرفت و دچار ساخت ، و هرگز ديگر چنان مصيبتى كسى را در بر نمىگيرد ، و مانند آن ديده نمىشود آن بزرگوار ، صلّى اللّه عليه و آله ، به راه خويش رفت و كتاب خدا و خاندانش را به جاى گذاشت كه دو پيشوايند بى اينكه با يكديگر اختلافى داشته باشند ،
و دو برادرند كه دست از يارى هم برنمىدارند ، و دو متّحد هستند كه از يكديگر جدا نمىشوند .
و خدا جان محمّد ، صلّى اللّه عليه و آله ، را در حالى گرفت كه من از همه مردم در نزديكى به وى نزديكتر و شايستهتر از پيراهنم بودم كه بر تن دارم ، و هرگز چنين گمانى را به دل و انديشهاى را به سر راه نمىدادم كه مردم روى خود را ( پس از او ) از من بگردانند و به ديگرى نهند . همينكه با آهنگى استوار در سپردن سرپرستى و ولايت به من كندى نشان دادند ، و انصار كه ياران خدا و ستونهاى جنگى اسلام بودند از يارى من دست شستند ،
گفتند : « اگر آن را به على نسپاريد سرور ما ( سعد بن عباده انصارى خزرجى ) براى به دست آوردن آن شايستهتر از ديگرى است » .
به خدا سوگند نمىدانم به چه كسى شكايت برم چه براى ستمى كه بر حقّ انصار رفته است ، و چه از جهت ستمى كه بر حقّ خود من رفته است ، حتى با وجود آنكه حقّ من گرفته شده باز هم من ستمرسيده به شمار مىروم ، زيرا سخنگوى قريش گفت : « پيشوايان از قريش هستند » . با اين گفتار هم انصار را از خواست و ادعاى خود راندند و هم مرا از رسيدن به حقّم باز داشتند .
دستهاى از افراد آمده به من پيشنهاد يارى كردند ، از آنان دو فرزند ( يا فرزندان ) سعيد بودند ، و مقداد بن اسود ، ابو ذرّ غفارى ، عمّار بن ياسر ، سلمان فارسى ، زبير بن عوّام و براء ابن عازب . بدانان گفتم : مرا از پيامبر ، صلّى اللّه عليه و آله ، پيمانيست ، و سفارشى به من فرموده است كه از آنچه به من فرمان داده است سرپيچى نمىكنم . پس به خدا سوگند اگر بر پوزهام لگام زنند براى خداى والا جايگاه شنيدن و فرمانبردن را خستو شوم و بپذيرم . همينكه ديدم مردم براى بيعت بر سر ابو بكر انبوه شدهاند ، دست خود را باز داشتم و گمانم اين بود كه من از همه كس به جانشينى رسول خدا ، صلّى اللّه عليه و آله ، شايستهتر و سزاوارترم .
اين كار در روزهايى انجام مىگرفت كه پيامبر خدا أسامة بن زيد را بر سپاهى فرمانده كرده بود ، و آن دو ( أبو بكر و عمر ) را هم در آن سپاه قرار داده تا پيغمبر گرامى جان داشت مىگفت : « سپاه أسامه را روانه كنيد ، سپاه أسامه را روانه كنيد » . اين سپاه به سوى شام
[ 38 ]
رهسپار شده چون به « اذرعات » رسيد با سپاهى از روميان رو به رو گرديد و آنان را شكست دادند و به گريز وا داشتند ، و خدا داراييهايشان را بهره اينان گردانيد .
همينكه ديدم برگشتگانى از مردم از اسلام دست برداشته به نابودى دين محمّد و كيش ابراهيم ( عليهما السلام ) فرا مىخوانند ، نگران شده ترسيدم كه اگر به يارى اسلام و مسلمانان بر نخيزم ، آنچنان رخنه و ويرانى در آن ببينم كه مصيبتش بر من بسى بزرگتر از مصيبت از دست دادن سرپرستى امر شما باشد كه بىگمان اين سرپرستى چيزى جز بهره روزهايى انگشت شمار نيست ، و سر انجام به سر مىرسد و برچيده مىشود آنچنان كه ابر ،
لذا همراه با آن مردم در پيشامدهاى نخستين به پا خاستم تا اينكه باطل يكسره نابود شد ، و سخن خدا بود كه بر هر سخن ديگر برتر آمد اگر چه كافران نخواهند و نپسندند .
همينكه سعد مردم را ديد كه با ابو بكر بيعت مىكنند ، بانگ بر آورد : مردم ، به خدا قسم من خواستار حكومت شما نبودم تا اينكه ديدم آن را از على برگردانيديد ، و با شما بيعت نمىكنم تا هنگامى كه على بيعت كند ، و شايد اگر او هم بيعت كند من بيعت نكنم . آنگاه بر چارپاى خود سوار شده به حوران دمشق رفت و در كاروانسرايى ( يا در عنان ) اقامت گزيد ،
تا اينكه به هلاكت رسيد و بيعت نكرد .
و فروة بن عمرو انصارى كه ( در جنگها ) همراه با رسول خدا ، صلّى اللّه عليه و آله ،
دو اسب را مىكشيد ، و يك هزار ظرف از خرما پر مىكرد و سپس در راه خدا صدقه مىداد برخاسته بانگ بر آورد : گروه قريش ، به من خبر دهيد آيا در ميان شما كسى هست كه شايسته خلافت باشد و شايستگيهايى كه در على است در او بود ؟ قيس بن مخرمة الزّهرى گفت :
در ميان ما كسى نيست كه شايستگيهاى على در او باشد . گفت : راست است ، حال آيا چيزى در وجود على هست كه در كسى از شما نباشد ؟ گفت : آرى . گفت : پس چه عاملى شما را از ( بيعت كردن با ) او بازداشت ؟ گفت : گرد آمدن مردم بر سر ابى بكر . گفت : هان به خدا سوگند اگر به سنّت خود درست رسيديد ، [ يا اگر سنّت خود را زنده كرديد « خ ل » ] از سنّت پيامبرتان منحرف شديد ، در حالى كه اگر اين امر را در ميان خاندان پيامبرتان قرار مىداديد بىگمان از فراز سرتان و از زير پايتان بهرهمند ( از نعمتهاى الهى ) مىشديد .
سرانجام زمام كار به دست أبو بكر سپرده شد و بدون انحراف راه ميانه را در پيش گرفت .
من نيز نصيحتگرانه با او همراهى كردم ، و با جهادى پيگير در مواردى كه از خدا فرمانبردارى داشت از او فرمان بردم ، تا اينكه چون مرگش در رسيد به خود گفتم او ديگر اين امر را از من نمىگرداند ، اگر ويژگى ميان او و عمر وجود نداشت ، و امرى كه از پيش بر سر آن با يكديگر به توافق رسيده بودند نبود ، هر آينه به گمانم چنين نمىكرد ، زيرا گفتار پيغمبر ، صلّى اللّه
[ 39 ]
عليه و آله ، به بريده أسلمى را ، هنگامى كه من و خالد بن وليد را به يمن گسيل فرمود ، شنيده بود كه گفت : « اگر در اين راه هر كدام از شما دو نفر جدا افتاديد هر يك به تنهايى فرمانده سپاه خويش است ، و هر گاه با هم بوديد ، على بر همگى فرمانده بايد باشد » . ما در آن جا جنگيديم و تنى چند اسير به دستمان افتاد كه « خولة دختر جعفر جار الصفا » نيز از آنان بود .
من او را به عنوان سهم خود برگرفتم ، و خالد او را بهره به چنگ آمده خود شمرده از من گرفت ،
و بريده را ، به عنوان شكايت و بدگويى عليه من ، به نزد رسول خدا فرستاده او را از كار من كه برگرفتن خولة باشد آگاه گردانيد . پيامبر به او گفت : « بريده ، بهره او در خمس بيش از آن بوده كه برگرفته است ، هان بدانيد كه او پس از من ولىّ شما است » . اين سخن را ابو بكر و عمر شنيدند ، و اين بريده هم زنده است و هنوز نمرده ، آيا ديگر جاى سخنى پس از اين گفتار پيامبر كسى را هست ؟ پس بى هيچ مشورتى با عمر بيعت كرد ، و او هم در نظر آنان از مردم شيوهاى پسنديده در پيش گرفت . تا آنگاه كه مرگش در رسيد به خود گفتم ، با آن چيزهايى كه در جايگاههاى ايستادگى از من ديده ، و با آن سخنانى كه درباره من از رسول خدا ، صلّى اللّه عليه و آله ، شنيده ، اين امر را از من نمىگرداند . ليكن او مرا يكى از آن شش تن قرار داد ، به صهيب فرمان داد پيشنماز مردم شود ، و ابو طلحه زيد بن سعد انصارى را فرا خوانده به او گفت : « در ميان پنجاه مرد از خويشانت شمشير به دست گرفته هر يك از آن شش تن را كه از رضايت دادن با ديگران خود دارى كرد بكش » .
شگفتا از ساختههاى آن افراد چه ادّعا كردند كه ابو بكر را پيامبر ، صلّى اللّه عليه و آله جانشين خود خواسته است ، در حالى كه اگر چنين چيزى بود از انصار پوشيده نمىماند ،
و مردم بر پايه شورا با او بيعت كردند ، آنگاه او با نظر خاصّ خودش آن را به عمر واگذار كرد ، سپس عمر به نظر شخصى خودش آن را به مشورت در ميان شش تن گذاشت . و شگفتى از چنين اختلاف نظرها است و به همين دليل است كه دوست ندارم گفتار او را به ياد آورم كه گفت : « اين شش تن كسانى هستند كه رسول خدا ، صلّى اللّه عليه و آله ، در حالى از اين جهان رفت كه از آنان خوشنود بود » . پس چگونه به كشتن كسانى فرمان مىدهد كه خدا و رسولش از آنان رضايت دارند ؟ شگفت فرمانيست ولايت هيچيك بيشتر از به ولايت رسيدن من بر ايشان ناخوشايند نبود ، همگى بودند و مىشنيدند كه من با ابو بكر به احتجاج و استدلال مىگفتم : اى گروه قريش ، براى اين امر من از همه شما شايستهترم ، از شما هيچكس نيست كه قرآن را بخواند ، و سنّت را بداند و فرمانبردار حقّ به دين خدا باشد ؟ دليل من آنست كه من شايسته اين امر هستم نه قريش ،
زيرا پيغمبر خدا ، صلّى اللّه عليه و آله ، گفت : « ولايت كسى راست كه رها ساخته باشد » .
[ 40 ]
رسول خدا ، صلّى اللّه عليه و آله براى رها ساختن گردنها از آتش آمد ، و افراد را از بند بندگى آزاد كرد ، بنابر اين ولايت اين امت را پيامبر ، صلّى اللّه عليه ، دارد . و هر حقّى كه او داشت ، پس از وى مرا است ، زيرا آنچه براى قريش ، به خاطر برترى ( وابستگيشان ) به پيامبر ، صلّى اللّه عليه و آله ، روا است ، براى بنى هاشم بيشتر از ساير خاندانهاى قريش روا است ، و از ميان افراد خاندان هاشم از همه بيشتر مرا شايا است ، بدان جهت كه پيغمبر ،
صلّى اللّه عليه و آله ، در روز غدير خم گفت : « هر كس كه من مولاى او هستم پس على هم مولاى او است » مگر اينكه قريش ، بدون در نظر گرفتن پيغمبر ، صلّى اللّه عليه و آله ، خود را بر عرب برتر ادّعا كند اگر چنين مىخواهند پس بگويند .
آن گروه ترسيدند كه اگر سرپرستى آنان به من سپرده شود جانهايشان را بگيرم و گلويشان را فشار دهم و در امر زمامدارى بهرهاى نداشته باشند ، لذا يكپارچه عليه من متحد شدند تا اينكه ولايت را از من به سوى عثمان برگردانيدند ، بدان اميد كه بدان دست يابند و در ميان خود دست به دست بگردانند .
در همان حال كه چنين مىكردند ناگهان سروشى بانگ برداشت ، و كسى ندانست كه او كيست ، و مردم مدينه در همان شب كه با عثمان بيعت كردند شنيدند كه آن سروش چنين مىسرايد :
يا ناعي الإسلام قم فانعه
قد مات عرف و بدا منكر
ما لقريش لا على كعبها
من قدّموا اليوم و من أخّروا
إنّ عليّا هو أولى به
منه فولّوه و لا تنكروا
برخيز و شيون كن بر اسلام اى برادر
نيكى بمرد و گشت زشتيها پديدار
هرگز قريش و خواستارانش نمانند
پس ماندگانش يا سوارانش بر اين كار
آرى على شايستهتر از ديگران است
جز او كسى را مرد اين ميدان مپندار
آنگاه مرا به بيعت كردن با عثمان فرا خواندند ، و من با ناخوشايندى بيعت كردم و آن را به حساب ( جهاد در راه خدا ) گذاشتم ، و به سرخوردگان و نااميد شدگان آموختم كه بگويند :
خدايا دلها براى تو يكتو شدند ، و چشمها به سوى تو به تكاپو افتادند ، و زبانها ترا فرا خواندند ، و در كارها به نجوا تو به داورى خواسته شدى ، پس ميان ما و مردم ما راهى به حق بگشاى .
خدايا زبان شكوه به سويت گشاييم از غيبت [ يا از دست دادن ] پيامبرمان ، و بسيارى دشمنانمان ، و كمى شمارمان ، و در نگرش مردم ناچيزيمان ، و سختگيرى روزگار ، و گرفتار
[ 41 ]
شدن در فتنهها را ، خدايا با عدلى كه پديدار مىگردانى ، و توانمندى حقى كه مىشناسانى گره از كار ما بگشاى عبد الرّحمان بن عوف گفت : « پسر أبى طالب ، تو بدين امر آزمندى » . گفتم : آزمند آن نيستم ، بلكه تنها خواستم ميراث رسول خدا ، صلّى اللّه عليه و آله ، و حقّ او است ، و اينكه امتش پس از او ولاى مرا داشته باشند ، و شما از من بر آن آزمندتريد ، زيرا ميان من و آن پرده كشيديد ، و با شمشير رويم را از آن برگردانيديد .
خدايا بر قريش از تو يارى مىخواهم و دست دعا به سويت مىگشايم ، زيرا آنان بودند كه پيوند خويشى مرا ( با پيامبرت ) بريدند ، و پيشينههايم در جهاد را پايمال كردند ، و حقّم را بردند ، و ارزشم را كوچك شمردند ، و جايگاه والايم را پايين آوردند ، و درباره حقّى كه من از آنان براى آن سزاوارترم يكپارچه با من به ستيز برخاستند و آن را از كفم ربودند ، آنگاه گفتند : « اندوهگنانه شكيبا بزى يا متأسفانه بمير » . به خدا سوگند اگر آنچنانكه وابستگيم را با رسول خدا نپذيرفتند ، مىتوانستند پيوند خويشيم را با او بگسلند چنين مىكردند ، لكن راهى براى اين كار نيافتند بىگمان حقّ من بر گردن اين امّت همچون كسيست كه خواسته حقّى تا سر رسيد معيّنى بر مردمى دارد ، كه اگر به نيكى در پرداخت حقّش پيش از پايان يافتن سر رسيد شتاب كردند سپاسگزارانه آن را مىپذيرد ، و اگر پرداخت آن را تا پايان سر رسيد پس انداختند ،
بدون سپاس آن را مىگيرد ، و شخص براى تأخير شدن در حقش نكوهيده نمىشود ،
نكوهش سزاى كسيست كه حقّ ديگرى را بگيرد .
رسول خدا ، صلّى اللّه عليه و آله ، مرا متعهّد به پيمانى كرده گفت : « پسر ابى طالب ولايت امتم حقّ تست ، اگر به درستى و عافيت ترا وليّ خود كردند ، و با رضايت درباره تو به وحدت نظر رسيدند امرشان را به عهده گير و بپذير ، اما اگر درباره تو به اختلاف افتادند ، آنان را به خواست خود واگذار زيرا خدا راه گشايشى به روى تو باز خواهد كرد » .
پس چون در پيرامون خود نگريستم نه يارى جستم و نه ياورى يافتم جز افراد خاندانم ،
و لذا نسبت به نابوديشان بيمناك شده از آوردن آنان به ميدان خود دارى ورزيدم ، اگر پس از رسول خدا ، صلّى اللّه عليه و آله ، عمويم حمزه و برادرم جعفر را داشتم هرگز به اجبار و ناخوشايندى بيعت نمىكردم ، ليكن گرفتار دو مرد تازه به اسلام گراييده : عبّاس و عقيل بودم ، و به همين جهت از نابودى افراد خاندانم خود دارى ورزيدم ، و چشم پر خاشاك فرو بستم ، و استخوان در گلو آب دهان فرو خوردم ، و بر كارى تلختر از تلخ گياه شكيبايى پيشه كردم ، و قلبم از دردى رنج آورتر از زخم خنجر درد مىكشيد .
[ 42 ]
و امّا درباره عثمان آنچه بايد گفت اينست كه كار او گويى همچون دانش مردم نخستين ( در تاريخ ) است كه دانش آن در پيشگاه پروردگارم جزيى از يك اصل و قانون است ( و مىشد آن را بر طبق قوانين تاريخ و سنّت الهى پيش بينى كرد ) ، پروردگارم نه ( در بيان قوانين و سنن اجتماعى ) گم مىشود و نه چيزى را فراموش مىكند .
بدريان از يارى او دست برداشتند و مصريان او را كشتند . و به خدا سوگند من در اين كار نه فرمان دادم و نه كسى را بازداشتم ، اگر به كشتنش فرمان داده بودم قاتل بودم ، و اگر باز داشته بودم ياور شمرده مىشدم . آن امر به گونهاى بود كه نه ديدن آن ( براى رسيدن به حقيقت ) سودى در برداشت ، و نه آگاه شدن از آن بهبودى در داورى نسبت بدان ايجاد مىكرد ، امّا چيزى كه بطور قطع مىتوان گفت آنست كه يارى كننده او نمىتواند بگويد :
« كسى به ياريش برنخاست كه من از او بهترم » ، و آن كس كه از ياريش دست برداشت نيز نمىتواند بگويد : « آنكس كه او را يارى كرد از من بهتر است » .
من سخنى فراگير درباره كار عثمان مىگويم : همه چيز را براى خود خواست و در اين خودخواهى بد روشى در پيش گرفت ، شما هم در برابر او بيتابى و ناشكيبايى كرديد و بد شيوهاى در پيش گرفتيد ، و خدا در ميان شما [ ميان ما « خ » ] و او داورى مىكند .
به خدا سوگند هيچ تهمتى [ خدشهاى « خ » ] در خون عثمان به دامان من نمىچسبد ،
من در آن هنگامه جز فردى از مسلمانان مهاجر به شمار نمىرفتم كه در خانهام نشسته بودم ،
چون او را كشتيد آمديد با من بيعت كنيد . من نپذيرفتم و شما نيز خوددارى مرا نپذيرفتيد ،
دستم را در برابر پيشنهاد دست بيعت دادن شما بستم و شما به زور آن را گشوديد ، چون آنرا گشودم دست يارى به سويم دراز كرديد ، سر انجام براى بيعت كردن با من همچون شتران تشنهاى كه بر سر آبشخور رسيده به يكديگر تنه مىزديد ، تا آنجا كه گمان كردم در اين هياهو مرا و برخى برخى ديگر از خودتان را مىكشيد ، بگونهاى كه كفشها از پاى كنده شد ، و ردا از دوشها افتاد ، و فرد ناتوان پايمال گرديد ، و شادى مردم از بيعت با من بدان جا كشيد كه خردسالان به بيعت آورده شدند ، و سالخوردگان ناتوان لنگان لنگان خود را رسانيدند ، و بيماران بر پشت حمل گرديدند ، و دوشيزگان نو رسيده پوشش از سر برگرفتند و پيش آمدند .
و گفتند بر همان پايه با تو بيعت مىكنيم كه با ابو بكر و عمر بيعت كردند ، زيرا ما از تو شايستهترى براى اين امر نمىيابيم ، و جز به تو به ديگرى رضايت نمىدهيم ، بيعت ما را بپذير نه از پيرامونت پراكنده شويم و نه با تو مخالفت كنيم . لذا بر پايه كتاب خدا و سنّت پيغمبرش ، صلّى اللّه عليه و آله ، بيعت شما را پذيرا شدم ، و از مردم خواستم با من بيعت كنند ، پس هر كس با شوق و رغبت بيعت كرد از او پذيرفتم و هر كس خود دارى ورزيد دست
[ 43 ]
از او برداشتم . نخستين كسانى كه با من بيعت كردند طلحه و زبير بودند كه گفتند : « ما به شرطى با تو بيعت مىكنيم كه در امر ( فرمانروايى ) با تو شريك باشيم » . گفتم : خير ، بلكه در نيرومندى با من شريك هستيد و در ناتوانى ياور من . لذا به همين شرط بيعت كردند ، و اگر از بيعت خوددارى مىكردند ، همچون ديگران ، به هيچ روى آنان را هم مجبور نمىكردم .
طلحه در يمن اميد مىبست و زبير در عراق ، چون دانستند كه من آنان را بر ولايت آن جاها نمىگمارم ، به آهنگ پيمانشكنى ، دستورى حجّ عمره از من خواستند ، سپس از عايشه دنباله روى كردند ، و با آن كينههايى كه از من در دل داشت ، او را به آسانى از جاى گرانسنگ خود ، بركندند ، ( و بدانچه نبايد بداشتند ) . در حالى كه زنان داراى كمبودهايى در ايمان ، كمبودهايى در خرد ، و كمبودهايى در بهره هستند ، كمبود در ايمانشان به جهت بازداشته شدن از نماز و روزه در روزهاى حيض آنان است ، و كمبود در خرد بدان جهت كه جز درباره وام گواهى نتوانند داد ، و گواهى دو زن برابر با گواهى يك مرد است ، و كمبود در بهره بدان علّت كه ميراثهايشان نيمى از ميراث مردان است .
آنگاه عبد اللّه بن عامر آن دو را به سوى بصره كشانيد ، و اموال و افراد برايشان فراهم گردانيد . در همان هنگام كه طلحه و زبير عايشه را به جنگ مىكشانيدند ، وى هم آن دو را به جنگ مىبرد . عايشه را به صورت گروهى ( فتنهاى ) در آورده در برابرش مىجنگيدند . هان چه كار زشتى از اين بزرگتر هست كه آن دو مرتكب شدند : همسر رسول خدا ، صلّى اللّه عليه و آله ، را از خانهاش بيرون برده پوششى را از روى او به يكسو زدند كه خدا بر روى او فرو انداخته بود ، و همسران خود را در خانه نگاه داشتند ، و با اين كار ميان خدا و پيامبرش و خودشان به انصاف رفتار نكردند سه خصلت است كه سرانجام شوم آنها ، چنانكه در كتاب خدا گفته شده است ، به دارنده آنها باز مىگردد : تجاوز كارى و ستم ، نيرنگ و فريب ، خيانت و پيمانشكنى [ 8 ] .
خداى بلند جايگاه گفته است : « يا أيّها النّاس إنّما بغيكم على أنفسكم » [ 9 ] ، و نيز گفته :
« فَمَنْ نَكَثَ فإنّما ينكث على نفسه » [ 10 ] ، و گفت : « و لا يحيق المكر السَّيَءُ إلاَّ بأَهْلِه » [ 11 ]
[ 8 ] جمله « چنانكه در كتاب خدا گفته شده است » ، و آن سه خصلت : البغي و المكر و النّكث ، را ويراستار از تفسير على بن ابراهيم و بحار گرفته است .
[ 9 ] « مردم ، به هوش باشيد كه بىگمان تجاوز كارى و ستم شما به زيان خود شما مىانجامد » يونس 23 .
[ 10 ] « هر كس خيانت كند و پيمان شكند به زيان خود مىكند » فتح 10 .
[ 11 ] « و نيرنگ و نقشه بد جز دارندگانش را به نابودى نمىكشاند » فاطر 43 .
[ 44 ]
چه ، اين دو تن بر من ستم روا داشتند ، و بيعت مرا شكستند و عليه من به نقشه كشى و دسيسه چينى پرداختند .
به راستى من گرفتار چند كس شدهام : از همه مردم در ميان مردم فرمانرواتر كه عايشه دختر أبى بكر باشد ، و به دليرترين فرد كه زبير باشد ، و به كينهتوزترين شخص كه طلحة ابن عبيد اللّه است ، و از همگان عليه من يارى كنندهتر كه يعلى بن منية است و كيسههاى زر را به ميان آورد . و به خدا سوگند اگر كارم به سامان و برپا شد بى ترديد دارائيهايش را به عنوان مال مسلمانان مصادره مىكنم .
سپس به بصره در آمدند ، در حالى كه مردم آن جا همگى با من بيعت كرده فرمانبردارم بودند ، و شيعيان من : نگهبانان بيت المال خدا و مسلمانان ، در آن شهر بودند ، لذا مردم را به نافرمانى از من و شكستن بيعت و فرمانبردارى من فرا خواندند ، هر كس بدانان پاسخ داد به كفرش كشانيدند ، و هر كس نپذيرفت به قتلش رسانيدند ، به دنبال چنين كارى حكيم ابن جبله با آنان درگير شد ، لذا او را با هفتاد نفر از عابدان بصره كشتند ، آن هفتاد نفر از فروتنان در برابر خدا بودند و آنان را پينه بستگان مىناميدند ، گويى كف دستهايشان از زيادى سجود زانوى شتر بود .
يزيد بن حارث يشكرى نيز از بيعت با آنان خود دارى ورزيده گفت : « خداى را پروا گيريد ، سر آغاز زندگيتان كشانيدن ما به سوى بهشت بود ، مباد كه سرانجام زندگيتان ما را به سوى آتش بكشاند ما را مكلّف نكنيد كه مدعى را راستگو بدانيم و حكم غيابى صادر كنيم ، دست راستم در گرو بيعت با على بن أبى طالب است ، و اين دست چپم هست كه آزاد است اگر مىخواهيد آن را بگيريد » . در نتيجه اين سخن گلويش را فشار دادند تا مرد ، خدا رحمت كند او را .
سپس عبد اللّه بن حكيم تميمى برخاسته گفت : « طلحه ، اين نامه را مىشناسى ؟
گفت : آرى ، نامهايست كه من براى تو فرستادم . گفت : مىدانى در آن چه نوشتهاى ؟
گفت : آن را بر من بخوان ، چون آن را خواند ، در آن نامه عثمان را سرزنش كرده وى را به كشتنش فرا خوانده بود » . لذا او را از بصره بيرون كردند .
كارگزارم در بصره عثمان بن حنيف را با خيانت و نيرنگ گرفتند و هر گونه مثله و شكنجهاى را بر سر او آوردند ، و همه موهاى سر و رويش را با دندان كندند .
دستهاى از شيعيان مرا در جنگى روياروى و به علت پايدارى كشتند ، و گروهى را
[ 45 ]
با نيرنگ و خيانت ، و برخى را با شمشيرهايشان پاره پاره كردند تا اينكه به ديدار خدا رسيدند .
به خدا سوگند اگر جز يك تن از آنان را هم نكشته بودند ، ريختن خون آنان و همه آن سپاه كه به كشتن آن يك تن رضا داده بودند براى من روا بود ، چه رسد بدان كه شمارى بيشتر از خودشان كه به شهر بر آنان در آمده بودند كشتهاند ، و بدين وسيله خدا عزّت و دولت را از دست آنان بيرون آورد ، و دور باش ( از رحمت خداى ) بهره ستمگران باد آرى سر انجامشان چنان بود كه طلحه را مروان با تيرى زد و كشت ، و چون گفتار رسول خدا ، صلّى اللّه عليه و آله : « تو در حالى با على مىجنگى كه نسبت به او ستمگرى » را به ياد زبير انداختم [ و او ميدان را پشت سر گذاشته رفت و در ميان راه غافلگير شده كشته شد ] [ 12 ] . و عايشه نيز رسول خدا او را از چنين حركتى باز داشته بود ، و سرانجام از كارى كه كرده بود انگشت پشيمانى به دندان گزيد .
و چون طلحه در « ذى قار » فرود آمد به سخنرانى خاسته گفت : مردم ، ما درباره عثمان خطايى مرتكب شديم كه جز با خونخواهى او از آن بيرون نمىآييم ، على كشنده وى و خونش در گردن او است ، و همراه با شكّاكان يمن ، و نصاراى ربيعه و منافقان مضر در « دارن » جاى گزيد . هنگامى كه سخن او ، و سخنى از زبير كه ناشايست بود به اطلاع من رسيد ، پيغام بر ايشان فرستاده آن دو را به حق محمّد و آلش سوگند دادم و گفتم : آيا در روزهايى كه مردم مصر عثمان را محاصره كرده بودند ، به نزد من نيامديد و گفتيد : « ما را به نزد اين شخص ببر ، زيرا جز بوسيله تو ما نمىتوانيم او را بكشيم ، چون تو مىدانى كه او ابو ذر ، رحمه اللّه ، را تبعيد كرد ، و شكم عمّار را پاره كرد ، و دور رانده و تبعيدى رسول خدا ،
صلّى اللّه عليه و آله ، و أبو بكر و عمر يعنى حكم بن أبى العاص را به شهر برگردانيده پناه داد ، و كسى را كه كتاب خدا فاسق خوانده است : وليد بن عقبه [ 13 ] را كارگزار كرد ، و خالد ابن عرفطه عذرى را مأمور كرد كه كتاب خداى را پاره كند و بسوزاند » . گفتم : « از همه اينها اطلاع دارم ، ولى امروز كشتنش را درست نمىدانم ، زيرا نزديك است كه با چنين روشى گور خود را به دست خويش بكند » . و آن دو سخن مرا پذيرفتند .
نكته ديگرى كه در سخنتان نهفته است و آن خونخواهى عثمان مىباشد ، عمرو و سعيد دو پسر عثمان هستند ، دست از سرشان برداريد تا انتقام خون پدرشان را درخواست كنند . از چه هنگامى دو طايفه اسد و تيم وليّ بنىأميه شدهاند ؟ در اين جا بود كه پاسخى
[ 12 ] مطالب ميان دو ابرو بوسيله مترجم بر اصل افزوده شده است .
[ 13 ] اشاره به آيه « يا أيّها الّذين آمنوا إن جآءَكم فاسق بنبإٍ فتبيّنوا . . . الحجرات 6 » است كه مىگويند درباره وليد نازل شده است .
[ 46 ]
نداشتند و بريدند .
آنگاه عمران بن حصين خزاعى ، از ياران رسول خدا ، صلّى اللّه عليه و آله ، برخاسته گفت : « شما دو نفر ، نه ما را با بيعت خودتان از فرمانبردارى نسبت به على بيرون بياوريد ،
و نه وادار به شكستن بيعت او كنيد ، زيرا خوشنودى خدا در بيعت با او است ، آيا خانههايتان گنجايش شما را نداشته است كه ام المؤمنين را هم برداشته با خود آوردهايد ؟ شگفتا از همراهى او با شما و به راه افتادنش در اين مسير خواست ما اينست كه دست از ما برداريد و از همان راهى كه آمدهايد باز گرديد ، ما برده چيره شونده ، و نخستين شخص پيشى گيرنده نيستيم » . در نتيجه آن دو با او به ستيز برخاستند ، سپس دست از او برداشتند .
عايشه در اين حركت به شك افتاده جنگ بر او گران آمد ، لذا نويسنده خود عبيد اللّه ابن كعب نميرى را خواسته گفت : بنويس از عايشه دختر أبى بكر به على بن أبى طالب .
گفت : قلم بدين كار روا نمىشود . عايشه گفت : چرا ؟ گفت : زيرا على بن أبى طالب در اسلام آوردن نخستين شخص است ، در نامه نگارى هم بايد نخست نام او را نوشت .
گفت : بنويس « به على بن أبي طالب ، از عايشه دختر أبى بكر . أمّا بعد ، من نسبت به خويشى تو با رسول خدا . و پيشينهات در اسلام ، و رنجهايى كه براى رسول خدا تحمّل كردى نا آگاه نيستم ، بلكه تنها بدان جهت از خانه بيرون آمدم كه ميان فرزندانم را اصلاح كنم و قصد جنگيدن با ترا ندارم ، اگر بتوانى از اين دو مرد خود را در امان نگاه دارى » و سخنان بسيار ديگرى نوشته بود كه يك كلمه هم به وى پاسخ ندادم ، و پاسخش را براى جنگش به تأخير انداختم .
همينكه خدا سر انجام پيروزى و نيكى را در اين جنگ براى من رقم زد به سوى كوفه به راه افتادم ، و عبد اللّه بن عباس را در بصره جانشين خود كردم . هنگامى كه به كوفه آمدم جز شام همه سو در برابر من فرمانبردار گرديدند و به سامان شدند . أمّا دوست داشتم كه حجّت را تمام كنم و عذر را به سر رسانم ، و بدين گفته خداى والا جايگاه چنگ زنم كه مىفرمايد :
« وَ إِمَّا تَخافَنَّ مِن قومٍ خِيَانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلَى سَوَآءٍ ، إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ الْخَائِنِينَ » [ 14 ] .
پس جرير بن عبد اللّه را به نزد معاويه فرستادم تا عذرى براى او نماند و حجّت را بر او تمام كرده باشم ، ولى او نامهام را پاسخ گفت و حقّم را انكار كرد ، و بيعتم را نپذيرفت ، و پيغام داد كه كشندگان عثمان را به نزد من بفرست . پيغام فرستادم : ترا چه به كشندگان
[ 14 ] « و اگر از مردمى بيم خيانتى داشتيد ، پيمانى را كه با آنها بستهايد ، همچون خود آنان به سويشان بيفكن ، كه خدا خيانتكاران را دوست ندارد » انفال 58 .
[ 47 ]
عثمان ، فرزندانش بدين كار برتر و نزديكترند . نخست تو و آنان به فرمانم در آييد آنگاه از شورشيان شكايت به نزد من آريد تا شما و آنان را به حكم كتاب خدا بكشانم ، و گرنه كار تو چون نيرنگ كودك است از خوردن شير تواناى دارا . چون از اين امر نااميد شد ، پيغام فرستاد كه تا زنده هستى شام را به من واگذار ، اگر پيشامد مرگ برايت پيش آمد ، هيچ كس حق فرمانى بر من نداشته باشد . و تنها خواستش از اين تقاضا آن بود كه فرمان مرا از گردن خود باز كند ، لذا نپذيرفتم . دوباره پيغام فرستاد كه مردم حجاز بر مردم شام حاكم بودند ،
همينكه عثمان كشته شد مردم شام بر مردم حجاز حاكم شدند . برايش پيغام دادم كه اگر در اين ادعا راستگو هستى يك نفر از قريش ساكن شام را براى من نام ببر كه شايسته خلافت باشد و در شورا پذيرفته شود ، اگر كسى نيافتى من از قريش حجاز كسى را نام مىبرم كه شايسته خلافت است و در شورا پذيرفته مىشود .
و چون در مردم شام نگريستم آنان را پس ماندگان احزاب ، و پروانگان گرد آمده در پيرامون آتش و گرگان آزمندى يافتم كه از هر سو در آن جا گرد آمدهاند و بايد ادب شوند و با سنّت آشنا گردند ، نه از مهاجران كسى در ميان آنان هست و نه از انصار ، و نه از تابعان نيكو كار ، لذا آنان را به فرمانبردارى و هماهنگى با ديگران فرا خواندم ، اما جز جدا شدن از من و مخالفت چيزى نپذيرفتند ، از اين گذشته به روى مسلمانان برخاستند و به سوى آنان تيراندازى كردند و با سر نيزه بر سر و رويشان كوبيدند ، در اين هنگام بود كه به سويشان رفتم و عليه آنان به پا خاستم ، همينكه تيزى شمشير و سر نيزه و درد جراحت را احساس كردند قرآنها را بالا برده شما را بدانچه در آنها هست فرا خواندند ، شما را آگاه كردم كه آنان اهل دين و قرآن نيستند ، قرآنها را از روى نيرنگ و فريب بالا بردهاند ، به جنگ ادامه دهيد گفتيد : از آنان بپذير و از جنگ دست بردار ، اگر دستور قرآن درباره صلح را پاسخ دادند همگى به همان جايگاه حقّى مىرسيم كه مىخواهيم . به ناچار پذيرفتم و از جنگ با آنان دست كشيدم . صلح ميان شما و آنان بر عهده دو نفر به عنوان حكم گذاشته شد براى آنكه آنچه را قرآن زنده داشته است زنده كنند ، و آنچه را قرآن ميرانده است بميرانند ، امّا سرانجام با يكديگر اختلاف نظر پيدا كردند و دو حكم مخالف با هم دادند ، و دستور قرآن را پس پشت انداختند و با محتويات آن مخالفت كردند ، و بايد چنين مىكردند كه اهلش بودند به دنبال اين جريانها بود كه گروهى از ما كناره گرفتند ، پس تا با ما كارى نداشتند آنان را به حال خود رها كرديم ، تا اينكه به تباهى و كشتار در زمين كوشيدند ، و از كسانى كه كشتند از افراد بنى اسد كه براى خانواده خويش خوار و بار مىبردند ، و نيز پسر خبّاب بن ارتّ و فرزند و مادر فرزندش ، و حارث بن مره عبدى بودند ، لذا بر ايشان پيغام فرستادم و دعوتشان
[ 48 ]
كرده گفتم : كشندگان برادران ما را تحويل دهيد ، گفتند : همه ما از كشندگان آنان هستيم .
مدتى بعد با سواره و پياده به جنگ ما برخاستند ، و سر انجام خدا آنان را همچون ديگر ستمگران به خاك هلاك افكند .
چون از كار اينان بپرداختيم ، به شما فرمان دادم ، زود باشيد و از همين ميدان تا گرميد به جنگ دشمنتان بشتابيد ، گفتيد : شمشيرهايمان كند شده است و سر نيزههايمان از جاى بيرون آمده و شكستهاند ، به ما دستورى ده كه باز گشته ساز و برگى بهتر فراهم كنيم ، و به جاى كسانى از ما كه كشته شدهاند با جنگجويانى فزونتر بازگرديم . و هنگامى كه به اردوگاه نخيله در آمديد به شما دستور دادم كه در اردوگاه خود بمانيد ، از آن جايگاه بيرون نياييد ،
وجود خود را وقف جهاد كنيد ، ديدار با فرزندان و زنانتان را كم كنيد ، زيرا جنگجويان پيوسته پايدار و استوارند ، و براى آن دامن به كمر مىزنند ، و از بيدار ماندن شبها و تشنگى روزها و نديدن فرزندان و زنان لب به شكوه نمىگشايند .
دستهاى از شما در حال آمادگى در آن جا ماندند ، و گروهى با سرپيچى از فرمانم به شهر در آمدند ، نه آنان كه به شهر خزيدند به سوى من بازگشتند ، و نه آنان كه ماندند پايدارى و استوارى پيشه كردند پس چون نگريستم خود را ديدم و تنها پنجاه تن از شما را در اردوگاهم ، و آنگاه كه شما را بدين حال يافتم ناچار مانند شما به شهر در آمدم و از آن روز تاكنون نتوانستهام شما را براى بيرون آمدن به جنگ همراه برم .
خدا پدرتان را بيامرزاد آيا نديدهايد كه مصر به چنگ دشمن افتاده است ، و به پيرامون خود نمىنگريد كه پيوسته رو به كاستى مىرود ، و به پادگانهايتان كه هر روز نابود مىشود ،
و به سرزمينتان كه مورد تاخت و تاز قرار مىگيرد ؟ در حالى كه شمارتان انبوه ، و توانتان چون كوه ، و جنگاورانى سهمناك هستيد خدايرا به كجا مىرويد ، و به چه سويى رو مىنهيد ؟
هان بدانيد كه دشمنتان مردمى كوشا و هماهنگ ، و با يكديگر يار و نصيحتگرند ، و شما مردمى نافرمان و نا استوار هستيد ، از يارى يكديگر دست شستهايد و نيرنگبازيد . اگر چنين بمانيد روى بهروزى نخواهيد ديد .
خداى شما را رحمت كناد ، به خواب رفتگان خود را بيدار كنيد ، و با تلاشى پيگير و آهنگى استوار به جنگ دشمنتان آماده گرديد ، تيرگيها از ميان رفته ، ابرهاى ترديد به يكسو شده ، سپيده دم به روى چشمهاى بينا درخشيده است . هشيار باشيد و بيدار شويد جنگ شما با طلقاء يعنى آزاد شدگان از سوى رسول خدا در فتح مكه و با فرزندان طلقاء و اهل جفا است ، كسانى كه به ناچار و نخواسته اسلام آوردند ، در برابر رسول خدا پوزههايشان را بالا گرفته و با اسلام پيوسته به جنگ ايستاده بودند ، دشمنان سنت و قرآن ، و بدعتگذاران و
[ 49 ]
من در آورندگان هستند . كسانى مىباشند كه همگان از درّندگيشان سپر مىگيرند ، و براى اسلام و اهل اسلام بلايى سهمگين مىباشند ، رشوه خواران و دنيا پرستانند . به من خبر دادهاند كه پسر نابغه با معاويه به شرطى بيعت كرده است كه بخششى بزرگتر از آنچه در زير سلطه خود او است به وى ببخشد . خشكيده باد دست سوداگرى كه دينش را به دنيا فروخت ، و خوار و بى مقدار باد كالايى كه اين خريدار با دارايى مسلمانان يارى تباهكار خيانت پيشهاى را مىخرد ، چه سهمى و بهرهاى اين خريدار با يارى تباهكارى خيانت پيشه تواند به دست آورد ؟ كسيست كه شراب در اسلام نوشيده حدّ بر او جارى شده است .
همگى شما فساد عقيده و بى دينى او را مىدانيد . در ميان آن گروه كسى هست كه در اسلام و مسلمانان وارد نشد تا اينكه اندك بهرهاى برايش در نظر گرفته شد كه آن بهره اندك هم به زيان او بود .
اينان هستند فرماندهان آن افراد ، و كسانى ديگر كه نخواستم بديها و فسادهاى هلاكت آور آنان را از اين بيشتر برايتان بگويم . شما همه آنان را به نام و نشان مىشناسيد و مىدانيد كه هميشه ضدّ اسلام ، و با پيامبر خدا ، صلّى اللّه عليه و آله ، در جنگ ، و دار و دسته شيطان بودند . نه در ايمان پيشى گرفتند و نه در دو رويى تازه كارند . آنان كسانى هستند كه اگر بر شما ولايت يافتند ، به خود باليدن ، و خود بزرگ بينى ، و چيره شدن را با قهر و زور و فساد در زمين در ميان شما آشكار مىگردانند . و شما با همه اين حالت كه كار خود را به عهده ديگرى وا مىگذاريد و به يارى هم بر نمىخيزيد ، از آنان بهتريد و در راه هدايت بيشتريد ، از ميان شما كسانى هستند فقيه و دانشمند و فهميده و قرآن دان و اهل نماز شب و عبادت ، آيا از اينكه افرادى بيخرد و ضعيف الايمان در اسلام و تربيت نيافته با آموزشهاى قرآن زمام حكومت را از دست شما بربايند به خشم نمىآييد و به فكر انتقام نمىافتيد ؟
خدا شما را هدايت كند ، چون گفتم به گفتارم گوش كنيد ، و چون فرمان دادم فرمان بريد ، چه سوگند به خدا اگر از من فرمانبردارى كنيد هرگز به گمراهى فرو نمىافتيد ، و اگر از فرمانم سر پيچى كنيد راه رشد را نيابيد . خداى والا جايگاه فرمايد : « أفمن يهدي إِلى الحقِّ أحقُّ أن يُتّبع ، أمَّن لا يَهِدِّى إلاّ أن يُهْدَى ؟ فَما لَكُم كَيفَ تَحكُمونَ » [ 15 ] ، و نيز خداى والا جايگاه ، به پيامبرش ، كه صلوات بر او و خاندانش باد ، فرمايد : « إِنَّما أَنتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ
[ 15 ] « آيا پس آنكه به سوى حق رهبرى مىكند سزاوارتر است كه پيروى شود يا كسى كه رهبرى نمىكند مگر آنكه رهبرى شود ؟ شما را چه مىشود ، چگونه حكم مىكنيد ؟ » يونس 35 .
[ 50 ]
هَادٍ » [ 16 ] . لذا اين راهبر مردم پس از پيغمبر ، صلّى اللّه عليه و آله ، راهبر امّت او بر همان پايهايست كه رسول خدا ، صلّى اللّه عليه و آله ، بود ، بنابر اين هر كسى را نشايد كه راهبر باشد مگر آنكه شما را به سوى حقّ فراخواند ، و به سوى هدايت و راه راست كشاند . ساز و برگ جنگ فراهم آوريد ، و جنگ افزار بايسته به كار گيريد و آماده شويد كه آتش جنگ فروزان گرديده و زبانه كشيده است و تباهكاران براى نبرد با شما دامن به كمر زدهاند براى اينكه نور خدا را با دهانهايشان فرو ميرانند و بندگان خدا را به بندگى خود كشانند .
هان بدانيد كه هواداران آزمند و جفا پيشه شيطان به حقّ سزاوارتر نيستند از اهل برّ و نيكى و فروتنان در فرمانبردارى از پروردگارشان و نيوشيدن پند و نصيحتهاى پيشوايشان . به خدا سوگند من خود اگر با آنان به تنهايى رو به رو شوم و آنان سراسر زمين را پر كرده باشند نه از تنهايى خود به وحشت مىافتم و نه از آنان باك دارم ، ليكن فسوسا و دريغ كه پيوسته بيم آن دارم تبهكاران و بيخردان اين امّت بر آنان مسلّط شوند و در نتيجه مال خدا را در ميان خود دست به دست گردانند ، و كتاب خدا را وسيله فريب و گمراهى بندگان خدا قرار دهند ،
و فاسقان را در پيرامون خود گرد آورده بر مردم حاكم كنند ، و با شايسته كاران پيوسته به جنگ ايستند .
به خدا سوگند اگر چنين نبود بيشتر از اين شما را براى بسيج شدن فرا نمىخواندم و بر نمىانگيختم ، و در برابر خودداريتان شما را به حال خود رها مىكردم تا هنگامى كه ديدارشان برايم تقدير شود . چه ، به خدا سوگند خود را بر حق مىدانم ، و دوستدار شهادتم ،
به ديدار پروردگارم اللّه بسى شيفته مىباشم ، و به پاداش نيكش چشم دوختهام . شما را به اعزام شدن فرا مىخوانم و شما سبكبار و سنگين اسلحه به حركت در آييد و با مال و جان در راه خدا جهاد كنيد ، به زمين نچسبيد كه خوارى همه افراد شما را در بر گيرد ، و بحران و كمبود اقتصادى را دچارتان كند ، و بهره شما سرمايه سوختگى بيشتر باشد . بىگمان مرد جنگ پيوسته بيدار و هشيار است و خواب به چشمانش راه ندهد ، و هر كس احساس ناتوانى كرد به رنج افتد ، و هر كس از جهاد در راه خدا اكراه داشته باشد ، فريبخورده و پست مىشود .
من امروز براى شما بر همان پايهاى هستم كه ديروز بودم ، ليكن شما براى من بر همان وضع نيستيد كه پيش از اين بوديد ، هر كس كه شما ياورش باشيد ، تير سر شكسته و بى سوفار به دست گرفته است . به خدا سوگند اگر خدا را يارى كنيد خدا بىگمان شما را يارى مىكند و گامهايتان را استوار مىدارد ، و اين حقّيست بر عهده خدا كه يارى كند آن كس كه او را
[ 16 ] « تو تنها هشدار دهنده هستى و براى هر مردمى راهبرى هست » رعد 7 .
[ 51 ]
يارى كرده است ، و دست از يارى كسى بردارد كه به يارى او نرفته است . آيا غلبه كسى را كه پايدارى پيشه كرده است بدون پيروزى ديدهايد ؟ برخى از صبرها از روى ترس است و برخى ديگر از روى غيرت . و بى هيچ شكى صبر و ظفر از پى يكديگر بيايند ، و هر در آمدنى بيرون رفتنى دارد و هر برقى بارشى .
بار خدايا ما و آنان را همگى بر راه هدايت گرد آور ، و همگيمان را در دنيا اهل زهد قرار ده ، و جهان ديگر را براى ما بهتر از اين جهان بگردان .
نقل از فصل 155 از كتاب « كشف المحجّة لثمرة المهجّة » ص 269 235 ، از سيّد ابن طاووس حسينى .
[ 53 ]