[ توضيح مترجم ]
خوارج از عبارت « حكمى نيست مگر براى خدا » كه ظاهر آن صحيح است ، خواستار هرج و مرج و شورش بودند و آن را وسيلهاى قرار داده بودند تا به هيچ حكومت و زمامدارى تن در ندهند .
حضرت در جواب آنان ، نتايج زمامدارى و حكومت را بيان مىفرمايد كه هر كس باشد ،
وجودش براى مصالح عمومى لازم است . پس تا وقتى كه اين نتايج حاصل است مخالفت جايز نيست .
[ 460 ]
40 حكم اللّه و من كلام له في الخوارج لمّا سمع عليه السّلام ، قولهم : « لا حكم إلاّ للّه » قال :
كلمة حقّ يراد بها باطل نعم إنّه : لا حكم إلاّ للّه ، و لكن هؤلاء يقولون :
لا إمرة ، و إنّه لا بدّ للنّاس من أمير برّ أو فاجر ، يعمل في إمرته المؤمن ،
و يستمتع فيها الكافر ، و يبلّغ اللّه فيها الأجل ، و يجمع به الفيء ، و يقاتل به العدوّ ، و تأمن به السّبل ، و يؤخذ به للضّعيف من القويّ ، حتّى يستريح برّ ،
و يستراح من فاجر . [ 1 462 ] ( 1 ) و في رواية أخرى أنّه عليه السّلام قال ، لمّا سمع تحكيمهم :
حكم اللّه أنتظر فيكم .
و قال :
أمّا الإمرة البرّة فيعمل فيها التّقيّ ، و أمّا الإمرة الفاجرة فيتمتّع بها الشّقيّ ، إلى أن تنقطع مدّته ، و تدركه منيّته . [ 2 462 ] ( 2 )
[ 461 ]
40 حكم خدا و قطعهاى از سخنان آن حضرت عليه السّلام است درباره خوارج هنگامى كه آن حضرت گفتار خوارج را شنيد كه مىگفتند :
« حكومتى نيست مگر براى خدا » فرمود :
كلمه حقّى است كه باطلى بدان اراده شده است آرى حقيقة چنين است كه حكومت جز براى خدا نيست ، ولى اين افراد مىگويند : زمامدارى نبايد باشد ، با آنكه به ناچار بايد براى مردم زمامدارى باشد ، برّ يا فاجر ، تا مؤمن در سايه حكومتش به كار خود بكوشد ، و كافر در آن بهرهمند شود ، و خداوند ( هر چيزى را ) در آن به اجل و سر رسيد خود برساند ، و بوسيله او اموال و غنائم عمومى جمع آورى شود ، و به پشتيبانى او با دشمن كارزار گردد ، و به سبب او راهها امن شود ، و حقّ ضعيف از قوى باز گرفته شود ، تا نيكوكار به راحتى زيست كند ، و از شرّ بدكاران مردم راحت شوند [ 1 463 ] . ( 1 ) و در روايت ديگر است كه آن حضرت عليه السّلام ، وقتى تحكيم آنان را شنيد گفت :
حكم خدا را درباره شما منتظرم .
و گفت :
امّا زمامدارى نيكوكاران ، پس مردم پروادار در آن به عمل مىكوشند ، و اما زمامدارى بدكاران ، پس در آن مردم شقى بهرهمند مىشوند تا زمانش به سر آيد و مرگش او را در ربايد . [ 2 463 ] ( 2 )
[ 462 ]
[ 1 460 ] ما ورد مثل هذا الكلام في مصادر أخرى .
الف 1 « أنساب الأشراف » للبلاذري :
423 حدّثني عبّاس بن هشام ، عن أبيه ، عن أبي مخنف ، عن ابن أبي حرة الحنفي أنّ عليّا خرج ذات يوم فخطب ، فإنّه لفي خطبته إذ حكّمت المحكّمة في جوانب المسجد ، فقال عليّ :
« كلمة حقّ يعزى بها أو قال : يراد بها باطل . إنّه لا حكم إلاّ للّه ، و لكنّهم يقولون إنّه لا إمرة ، و لا بدّ من أمير يعمل في إمرته المؤمن ، و يستمتع الفاجر . فإن سكتوا تركناهم أو قال :
عذرناهم و إن تكلّموا حججناهم ، و إن خرجوا علينا قاتلناهم » . ( ج 2 ، ص 352 ) .
الف 2 : 433 و حدّثني عبد اللّه بن صالح ، عن يحيى بن آدم ، عن رجل ، عن مجالد ، عن الشعبي قال : . . .
ثمّ خرجوا فتوافوا بالنهروان و أقبلوا يحكّمون ، فقال عليّ :
« إنّ هؤلاء يقولون : لا إمرة ، و لا بدّ من أمير يعمل في إمرته المؤمن و يستمتع الفاجر ، و يبلغ الكتاب الأجل ، و إنّها لكلمة حقّ يعتزّون بها الباطل ، فإن تكلّموا حججناهم ، و إن سكتوا عممناهم » . ( ج 2 ، ص 361 ) .
ب 1 « تاريخ الرسل » للطبري :
قال أبو مخنف : فحدّثني عبد الملك بن أبي حرّة أنّ عليّا خرج ذات يوم يخطب ، فإنّه لفي خطبته إذ حكّمت المحكّمة في جوانب المسجد ، فقال عليّ :
« اللّه أكبر ، كلمة حقّ يراد بها باطل ، إن سكتوا عممناهم ، و إن تكلّموا حججناهم ، و إن خرجوا علينا قاتلناهم » . ( ج 6 ، ص 3361 ) .
ب 1 « تاريخ الرسل » للطبري :
قال أبو مخنف : فحدّثني عبد الملك بن أبي حرّة أنّ عليّا خرج ذات يوم يخطب ، فإنّه لفي خطبته إذا حكّمت المحكّمة في جوانب المسجد ، فقال عليّ :
« اللّه أكبر ، كلمة حقّ يراد بها باطل ، إن سكتوا عممناهم ، و إن تكلّموا حججناهم ، و إن خرجوا علينا قاتلناهم » . ( ج 6 ، ص 3361 ) .
[ 2 460 ] ما روي مثل هذه الخطبة في مصادر أخرى :
الف 3 « أنساب الأشراف » :
449 حدّثني روح بن عبد المؤمن ، حدّثنا أبو الوليد الطيالسي ، أنبأنا شعبة ، أنبأنا أبو إسحاق قال : سمعت عاصما يقول : إنّ حرورية على عهد عليّ قالوا : « لا حكم إلاّ للّه » فقال عليّ :
« إنّه كذلك ، و لكنّهم يقولون : لا إمرة ، و لا بدّ للنّاس من أمير برّ أو فاجر ، يعمل في إمرته المؤمن ،
و يستمتع الكافر ، و يبلغ الكتاب أجله » . ( ج 2 ، ص 377 ) .
ب 2 « تاريخ الطبري » :
قال أبو مخنف : حدّثني الأجلح بن عبد اللّه ، عن سلمة بن كهيل ، عن كثير بن بهز الحضرميّ ،
قال : قام عليّ في النّاس يخطبهم ذات يوم ، فقال رجل ، من جانب المسجد : لا حكم إلاّ للّه فقام آخر فقال مثل ذلك ، ثمّ توالى عدّة رجال يحكّمون ، فقال عليّ :
[ 463 ]
[ 1 461 ] ترجمه روايات منابع ديگر :
الف 1 « انساب الأشراف » نوشته بلاذرى :
423 عبّاس بن هشام از قول پدرش ، از ابى مخنف ، و او از گفته ابن ابى حرّه حنفى براى من چنين گفت كه روزى على بيرون آمده خطبه خواند ، در ميان خطبهاش بود كه خوارج در گوشه و كنارهاى مسجد شعار « لا حكم الاّ للّه » دادند . على گفت :
« گفته حقى است كه به منظور نسبت دادن يا گفت : به هدف باطلى گفته مىشود . آرى بيگمان حكومت براى كسى جز خدا نيست ، ليكن اينان مىگويند ، زمامدارى نبايد باشد ، و حال آنكه ناچار از بودن زمامدارى است كه مؤمن در حكومت او به تلاش دست زند و تبه كار بهرهمند گردد . حال اگر اينان از اين شعار خاموش شدند آنان را به حال خود وا مىگذاريم يا گفت :
عذرشان را مىپذيريم و اگر آن را به زبان آوردند با دليل و برهان با آنان رو به رو مىشويم ، و اگر عليه ما قيام كردند با آنان مىجنگيم .
الف 2 :
433 عبد اللّه بن صالح ، از قول يحيى بن آدم ، از شخصى ، از گفته مجالد ، از شعبى براى ما حديث كرد و گفت : . . . آنگاه خوارج بيرون رفتند تا اينكه به نهروان رسيدند و پيش آمده شعار « لا حكم إلاّ للّه » سر دادند ، پس على گفت :
« در واقع اينان مىگويند زمامدارى نيست ، و حال آنكه ناچار از بودن زمامداريست كه در زمامدارى او مؤمن به تلاش پردازد و تبه كار بهرهمند گردد ، و سرنوشت مجتمع به پايان خود برسد ، و اين گفتهشان بىگمان سخن حقى است كه به ادعايى باطل به زبان مىآورند ، اگر آن شعار را بگويند با دليل و برهان با آنان سخن مىگوييم ، و اگر ساكت شوند در جمع همگان و بهره عمومى برخوردارشان مىكنيم .
ب 1 « تاريخ الرسل » نوشته طبرى :
ابو مخنف گفت : پس عبد الملك بن ابى حرّه حنفى براى من حديث كرد كه روزى على بيرون آمده خطبه مىخواند ، همچنان كه به خطبه خواندن مشغول بود ، خوارج در اطراف مسجد شعار « لا حكم إلاّ للّه سر دادند » . در پاسخ آنان على گفت :
اللّه اكبر ، گفته حقّى است كه به منظور باطلى بيان مىشود ، اگر از اين گفتار خاموش شدند آنان را در جمع همگان و بهره عموم وارد مىكنيم ، و اگر آن را بگويند با دليل و برهان با آنان رو به رو مىشويم ، و اگر عليه ما قيام كردند با آنان مىجنگيم .
[ 2 461 ] ترجمه روايات منابع ديگر :
الف 3 « انساب الأشراف » :
449 روح بن عبد المؤمن براى من حديث كرد ، ابو الوليد طيالسى ما را حديث گفت ، شعبه به ما خبر داد ، ابو اسحاق به ما خبر داده گفت : از عاصم شنيدم مىگويد : حروريان در روزگار على گفتند : « حكومت حق كسى جز خدا نيست » ، على گفت :
« آرى حقيقت چنين است كه مىگويند ، ليكن اينان مىخواهند بگويند : زمامدارى جز خدا نيست ، و حال آنكه مردم ناچار از داشتن زمامدارى هستند ، نيكوكار باشد يا تبه كار كه در زمامدارى
[ 464 ]
[ 2 460 ] « اللّه اكبر ، كلمة حقّ يلتمس بها باطل . أما إنّ لكم عندنا ثلاثا ما صحبتمونا لا نمنعكم :
مساجد اللّه أن تذكروا فيها اسمه ، و لا نمنعكم الفيء ما دامت أيديكم مع أيدينا ، و لا نقاتلكم حتّى تبدؤونا » .
ثمّ رجع إلى مكانه الذي كان فيه من خطبته . ( ج 6 ، ص 3362 ) .
حريّ بالذكر أن المبرّد يقول في كتابه « الكامل » :
لمّا سمع عليّ صلوات اللّه عليه ، نداءهم ( لا حكم إلاّ للّه ) قال :
« كلمة عادلة يراد بها جور ، إنّما يقولون : لا إمارة ، و لا بدّ من إمارة برّة أو فاجرة » . ( ج 2 ،
ص 153 ) .
[ 465 ]
[ 2 461 ] او مؤمن به تلاش بپردازد و كافر بهرهمند گردد ، و سر نوشت به نهايت خود برسد » .
ب 2 « تاريخ طبرى » :
ابو مخنف گويد : اجلح بن عبد اللّه ، از قول سلمة بن كهيل ، از كثير بن بهز حضرمى مرا حديث كرده گفت : روزى على در ميان مردم برخاسته برايشان سخنرانى كرد ، كه مردى از گوشه مسجد گفت : « حكومت جز به خدا به ديگرى تعلّق ندارد » ديگرى نيز برخاسته چنين گفت ، و پى در پى افرادى اين شعار را دادند . پس على گفت :
اللّه اكبر گفتار حقّى است كه به منظور باطلى گفته مىشود . و شما سه حقّ در نزد ما داريد كه تا هنگامى همراه ما هستيد آنها را از شما باز نمىگيريم : مساجد خدا را كه نام او در آنها به زبان آوريد ، و شما را از در امد عمومى و غنائم تا هنگامى كه دستتان در جنگ همراه دست ما است محروم نمىكنيم ، و سه ديگر اينكه تا جنگ را با ما آغاز نكردهايد با شما نمىجنگيم .
سپس بر سر همان مطلب از سخنرانيش كه مىگفت بازگشت .
شايان ذكر است كه « مبرّد » در كتاب خود كامل مىنويسد :
همينكه على ، صلوات اللّه عليه ، شعار « لا حكم إلاّ للّه » آنان را شنيد گفت :
گفتارى است دادگرانه كه منظورى بيدادگرانه از آن دارند ، در واقع تنها سخن اينان چنين است كه هيچ زمامدارى نباشد ، و حال آنكه ناچار بايد زمامدارى باشد ، خواه نيكوكار و خواه تبهكار .
[ 467 ]