[ توضيح مترجم درباره خطبه ]
پس از واقعه قتل عثمان ، مهاجرين و انصار مدينه با امير المؤمنين بيعت كردند . چون
[ 180 ]
زبير براى بيعت حاضر شد ، آن حضرت فرمود : من از تو هراسناكم مبادا مكر كنى و عهد بيعت را بشكنى زبير گفت چنين نخواهد شد و بر وفاى به عهد خويش سوگند ياد كرد و خدا را شاهد گرفت . پس از چندى زبير به همراهى طلحه به حضور امير المؤمنين آمدند و از آن حضرت درخواست ولايت يكى از نواحى را كردند ، بخصوص درباره ولايت كوفه و بصره اصرار داشتند . شايد اين در خواست و اصرار براى آن بود كه مركزى براى خود فراهم سازند و جمعيتى و ماليهاى به دست آرند و در موقع مقتضى به مخالفت برخيزند . اين بود كه آن حضرت آنان را نصيحت فرمود . و به صبر و رضايت بدانچه خدا برايشان خواسته امر فرمود ،
تا زمينه كار روشن شود و افق گرفته باز گردد . پس از اين جواب هر دو مأيوس و متأثر بيرون آمدند . از طرف ديگر چون بيعت امير المؤمنين در حجاز و عراق انجام گرفت ، نامهاى براى معاويه نوشت و از بيعت سران اسلام و مهاجر و انصار او را مطلع ساخت و به بيعت دعوتش كرد . وقتى نامه امير المؤمنين به معاويه رسيد و دانست خلافت براى على ( ع ) مسلّم شده است و براى خود در مراكز اسلامى موقعيتى نمىديد ، حيلهاى « سياستى » به كار برده براى زبير نامه نوشت و در آن نامه زبير را خبر داد كه در شام مردم را به بيعت كردن با او دعوت كرده است و پس از او هم براى طلحه از مردم بيعت گرفته است و مردم با رغبت و شوق بيعت كردهاند . بعد تذكار داد كه بايد در حجاز و عراق مطالبه خون عثمان كنند و بدين نام كوفه و بصره را به دست آرند . چون اين نامه به زبير رسيد ، طلحه را آگاه كرد و هر دو خوشحال شده به خيال خود زمينه مساعدى به دست آوردند . و اين هوس خامى كه معاويه بازيگر سياستمدار در سر طمّاع آنان انداخت ، متدرّجا عوامل ديگرى آن را تقويت مىكرد و سوابق ايمانى و موقعيت خودشان و على ( ع ) را از ياد مىبردند . عبد اللّه زبير كه جوانى پر شور و تازه وارد در ميدان سياست بود و هوس خلافت براى پدر و بعد براى خودش در سر داشت ، بيشتر زبير را به فعاليّت و تلاش وا مىداشت ، و اين آرزو را در زبير بر مىانگيخت و وصول بدان را آسان مىنمود .
خلاصه آنكه اين عوامل باعث شد كه اين دو مرد با سن پيرى و آنهمه سوابق كه در اسلام داشتند بيعت را بشكنند و به سبك مغزى ، متانت و ارج خود را از دست بدهند ، و در آخر با دل پر حسرت و وضعى ننگين به خون خود در غلطند و به بد نامى در تاريخ ياد شوند . پس زبير و طلحه مكّه را براى آغاز كار خود مساعد ديدند ، چه مىانديشيدند كه مردم مكه از پيشامد عثمان بىاطلاعند و حزب امويان و اولاد طلقا در آنجا ريشه دارند ، و عايشه نيز در آنجا ملتجى بيت است كه از قضيه افك و قضاوت على ( ع ) در آن به ضميمه حسد و رقابت زنانگى ، كينه على ( ع ) را در دل داشت ، و بواسطه نداشتن اولاد ، به خواهر زاده
[ 181 ]
خود عبد اللّه زبير به حد شيفتگى محبت مىورزيد . نام امّ المؤمنين را هم داراست كه فريبنده عوام و مهيّج عواطف توده است . اين بود كه زبير و طلحه با قيافهاى رياكارانه و ظاهر آراسته و باطن مشوّش ، نزد امير المؤمنين آمدند و از او اجازه سفر حجّ در غير موسم ، براى انجام عمره خواستند . آن حضرت فرمود : شما قصد عمره نداريد بلكه مكر انديشيده و در خيال بيعت شكنى هستيد . آنان سوگند ياد كردند كه چنين خيالى ندارند . آن حضرت با عهد و پيمان محكمى دو مرتبه از آن دو بيعت گرفت . آنگاه از نزد آن حضرت بيرون آمدند و راه مكّه پيش گرفتند . و به هر جا وارد شدند و به هر كس برخوردند ، گفتند از على در گردن ما بيعتى نيست و ما به اكراه با او بيعت كرديم . چون خبر به امير المؤمنين رسيد ، فرمود خدا آنان را از خود دور گرداند و از خانهشان آواره كند من از وضع كارشان مىديدم كه خود را به بدترين وضعى به كشتن خواهند داد ، و آنكس را كه بر او وارد شدند به روز شومى خواهند كشيد . به خدا سوگند قصد عمره نداشتند نزد من با قيافه فاجرى آمدند و با قيافه مكّار پيمانشكن بيرون رفتند . به خدا سوگند پس از اين با من روبهرو نخواهند شد مگر در ميان فوج لشكرى با صلابت كه در آن ميان خود را به كشتن خواهند داد . دورى و پايمال شدن براى آنان باد
[ 182 ]
8 الوليجة و من كلام له عليه السّلام
يعني به الزّبير [ 1 ]