موضوع
مردم شناسى ، شكايت امام از سستى و بىتوجّهى ياران به جنگ .
[ 452 ]
39 تثاقل النّضو و من خطبة له عليه السّلام
يشكو عليه السّلام من التّخاذل و المعصية و الغفلة في أصحابه منيت بمن لا يطيع إذا أمرت ، و لا يجيب إذا دعوت . لا أبا لكم ما تنتظرون بنصركم ربّكم ؟ أما دين يجمعكم ؟ و لا حميّة تحمشكم ؟ أقوم فيكم مستصرخا ، و أناديكم متغوّثا ، فلا تسمعون لي قولا ، و لا تطيعون لي أمرا ، حتّى تكشّف الأمور عن عواقب المساءة ، فما يدرك بكم ثار ، و لا يبلغ بكم مرام . [ 1 454 ] ( 1 ) دعوتكم إلى نصر إخوانكم فجرجرتم جرجرة الجمل الأسرّ ، و تثاقلتم تثاقل النّضو الأدبر ، ثمّ خرج إليّ منكم جنيد متذائب ضعيف « كأنّما يساقون إلى الموت و هم ينظرون » . [ 3 ] [ 2 454 ] ( 2 ) قال الرّضي ، رحمه اللّه :
قوله عليه السّلام : « متذائب » أي مضطرب ، من قولهم :
تذاءبت الرّيح ، أي اضطرب هبوبها و منه سمّي الذّئب ،
لاضطراب مشيته . ( 3 )
[ 3 ] يجادلونك فَي الَحقَّ بَعْدَ مَا تَبَيَنَّ كَأنَّما يُسَاقوُنَ إِلَى وَ هُمْ يَنْظُروُنَ الأنفال 6 .
[ 453 ]
39 واماندگان از خطبههاى آن حضرت عليه السّلام است
در شكايت از يارى نكردن و نافرمانى و بىتوجّهى ياران به مردمى مبتلا شدهام كه چون امرشان كنم اطاعت نمىكنند ، و چون به يارى دعوتشان كنم اجابت نمىنمايند ، بىپدر مردم ( با اين پراكندگى و سستى ) چگونه انتظار داريد كه پروردگارتان شما را يارى نمايد ؟ آيا دينى نيست كه جمعتان كند ؟ آيا حميّتى نيست كه به غيرتتان آرد ؟ در ميان شما به داد رسى به پا مىايستم ، و به فريادرسى شما را مىخوانم ، نه گفتارى را از من مىشنويد و نه امرى را اطاعت مىكنيد تا پيشامدها و كارها از روى عواقب تبه كارى پرده بردارد ، پس با شما مردم نه خونى خونخواهى مىشود و نه به منظور و مرامى توان رسيد . [ 1 455 ] ( 1 ) شما را به يارى برادرانتان دعوت كردم ، و شما چون شتران دردمند زخمدار نالههاى دردمندانه و صداهاى درهم و برهم به راه انداختيد ، و چون چهار پايان پالان زده واماندگى نشان داديد ، بعد از اين همه اظهار درماندگى ، دستهاى سرباز لنگان لنگان و ناتوان براى كمك به سوى من راه افتاد « كه گويا به سوى مرگ سوق داده مىشوند و آنان با چشم نااميدى ، مرگ را مشاهده مىكنند » . [ 2 455 ] ( 2 ) سيّد رضي رحمت خدا بر او مىگويد : قول آنحضرت « متذائب » يعنى مضطرب ، منشأ آن گفتار اهل لغت است : تذائبت الريح ، يعنى باد بطور مضطرب وزيد ، و گرگ را به همين جهت ذئب مىگويند چون در راه رفتن مضطرب است .
[ 454 ]
[ 1 452 ] ما روي مثل هذا الفصل من الخطبة في مصادر أخرى .
الف 1 « أنساب الأشراف » للبلاذري :
و خطب علّيّ أهل الكوفة و دعاهم إلى إغاثة محمّد بن أبي بكر و من معه من أهل مصر ، فتقاعدوا ،
ثم انتدب منهم جنيد أنفذهم إلى مصر مع كعب بن مالك الهمداني ، فلم يبلغوا حتى أتى عليّا مقتل محمّد بن أبي بكر ، فردّهم من بعض الطريق و خطب فقال :
« الحمد للّه الّذي ابتلاني بمن لا يطيعني إذا أمرت ، و لا يجيبني إذا دعوت » ( ج 2 ، ص 402 ) .
ب 1 « الغارات » للثقفي :
فلمّا كان الغد خرج يمشي فنزلها [ الجرعة ] بكرة ، فاقام بها حتّى انتصف النهار يومه ذلك ، فلم يوافه منهم مائة رجل فرجع ، فلمّا كان العشيّ بعث إلى الأشراف ، فجمعهم ، فدخلوا عليه القصر ،
و هو كئيب ، حزين فقال :
« الحمد للّه على ما قضى من أمر ، و قدّر من فعل ، و ابتلاني بكم أيّتها الفرقة الّتي لا تطيع إذا أمرت ، و لا تجيب إذا دعوت . لا أبا لغيركم ما تنتظرون بنصركم ، و الجهاد على حقّكم ؟ الموت أو الذّلّ لكم في هذه الدّنيا في غير الحقّ ؟ و اللّه لئن جاءني الموت و ليأتينّي فليفرّقنّ بيني و بينكم و إنّي لصحبتكم لقال ألا دين يجمعكم ، ألا حميّة تغضبكم ؟ إذ أنتم سمعتم بعدوّكم ينتقص بلادكم ، و يشنّ الغارة عليكم .
أو ليس عجبا أنّ معاوية يدعو جفاة الظّلمة الطّغام فيتّبعونه على غير عطاء و لا معونة ، فيجيبونه في السّنة المرّتين و الثّلاث إلى أيّ وجه شاء ، ثمّ إنّي أدعوكم ، و أنتم اولو النّهى و بقيّة النّاس ، فتختلفون و تتفرّقون عنّي ، و تعصونني و تخالفون عليّ ؟ » . ( ج 1 ، ص 292 ) .
[ 2 452 ] ما ورد مثل هذا الفصل في مصادر أخرى :
الف 2 « أنساب الأشراف » :
و بلغ عليّا مقتل ابن أبي بكر ، فخطب الناس ، فقال :
« ألا إنّ محمّد بن أبي بكر ، رحمه اللّه قتل ، و تغلّب ابن النّابغة يعني عمرو بن العاص على مصر . فعند اللّه نحتسب محمّدا ، فقد كان ممّن ينتظر القضاء و يعمل للجزاء » ، فتكلّم بكلام كثير و و بّخ فيه أصحابه و استبطاءهم ، و قال لهم :
« دعوتكم إلى غياث أصحابكم بمصر مذبضع و خمسين ليلة ، فجرجرتم جرجرة البعير الأسرّ ،
و تثاقلتم إلى الأرض تثاقل من ليست له نيّة في الجهاد ، و لا اكتساب الأجر في المعاد ، ثمّ خرج إليه
[ 455 ]
[ 1 453 ] ترجمه روايات منابع ديگر :
الف 1 « انساب الأشراف » نوشته بلاذرى :
على براى مردم كوفه سخن راند و آنان را براى رسيدن به فرياد محمد بن ابى بكر و همراهان مصريش فراخواند ، به يارى برنخاستند ، مدتى بعد تعدادى اندك از سربازان پذيرفتند كه آنان را همراه با كعب بن مالك همدانى ، به مصر گسيل كرد ، هنوز به جايى نرسيده بودند كه خبر كشته شدن محمّد بن ابى بكر به على رسيد ، لذا از نيمه راه آنان را بازخواند ، و براى مردم خطبهاى ايراد كرد و گفت :
سپاس خدايى را سزا است كه بوسيله كسانى گرفتار و آزمايشم كرد كه چون فرمان مىدهم فرمانم نمىبرند ، و چون فرا مىخوانم پاسخم نمىپذيرند .
ب 1 « الغارات » نوشته ثقفى :
چون فردا برآمد بيرون شده بامدادان در جرعه استقرار يافت ، تا نيمه همان روز در آنجا ماند كه صد نفر بيشتر بدو نپيوستند ، چون شام در رسيد ، به دنبال سران فرستاده جمعشان كرد ، چون به قصر در آمدند ، دلتنگ و اندوهگين گفت :
سپاس ويژه خدا است بر امرى كه از فرمانش گذشت و كارى كه مقدّر فرمود ، و مرا مبتلا كرد به شما اى گروه پراكندهاى كه نه چون فرمان دهم فرمان مىبريد و نه هنگامى كه فرا مىخوانم پاسخ مىپذيريد . بى پدر جز شما باد براى پيروزى و جهاد براى گرفتن حقّتان به چه چيزى چشم داريد ؟
مرگ ، يا خوارى به ناحقّ و بىجهت اين جهانى ؟ به خدا سوگند اگر مرگ مرا در رسد كه حتما مىآيد و ميان من و شما جدايى مىاندازد [ بسى از آن خوشحالم ] و از بودن با شما متنفّر و ناخوشنودم آيا دينى در شما نيست كه فراهمتان آرد ؟ آيا غيرتى نيست كه خشمتان را به جوش آرد ؟ زيرا شما مىشنويد كه دشمنتان پيوسته از سرزمينتان و كشورتان مىكاهد ، و پى در پى بر سرتان مىتازد .
آيا شگفت نيست كه معاويه از تجاوزگران ستمكار فرومايه دعوت مىكند و بدون بخشش و هزينهاى از او پيروى مىكنند و سالى دو يا سه بار براى گسيلشان به هر سو كه بخواهد دعوتش را مىپذيرند ، و من شما را كه همه دارندگان خرد و از بهترين افراد مردم هستيد دعوت مىكنم ، و شما با يكديگر به اختلاف بر مىخيزيد از گردم پراكنده مىشويد ، و از فرمانم سر پيچيده با من مخالفت مىكنيد .
[ 2 453 ] ترجمه روايات منابع ديگر :
الف 2 « انساب الأشراف » :
خبر كشته شدن محمّد بن ابى بكر به على رسيد ، لذا براى مردم سخنرانى كرده گفت : « هان بدانيد كه محمّد بن ابى بكر ، كه خدا او را رحمت كند ، كشته شد ، و پسر نابغه يعنى عمرو بن عاص بر مصر چيره گرديد . مرگ محمد را به درگاه خدا به شمار مىآورم ، از كسانى بود كه به قضاى الهى چشم داشت و براى جزاى الهى عمل مىكرد » . سپس سخنان بسيارى گفت و در اين سخن دير جنبيدن افراد بىتوجّه خود را مورد توبيخ قرار داد و بدانان گفت :
از پنجاه و چند شب بدين سوى شما را به فرياد رسى يارانتان فراخواندم ، ليكن همچون شترى كه درد ناف دارد ناليديد ، و همانند كسى كه نه آهنگ جهاد دارد و نه نظرى در به دست آوردن پاداش
[ 456 ]
[ 2 452 ] منكم جنيد ضعيف كَأَنَّمَا يُسَاقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ يِنْظُروُنَ » . ( ذيل حديث 465 ، ص 454 ) .
ب 2 « الغارات » :
قال : و حزن عليّ عليه السّلام على محمّد بن أبي بكر حتّى رئي ذلك فيه ، و قام في النّاس خطيبا فحمد اللّه و أثنى عليه ثمّ قال :
« ألا و إنّ مصر قد افتتحها الفجرة أولياء الجور و الظّلم الّذين صدّوا عن سبيل اللّه و بغوا الإسلام عوجا ألا و إنّ محمّد بن أبي بكر قد استشهد رحمه اللّه أما و اللّه ، لقد كان ، ما علمت ، ينتظر القضاء و يعمل للجزاء ، و ييغض شكل الفاجر ، و يحبّ هين المؤمن . و إنّي و اللّه ما ألوم نفسي على تقصير و لا عجز ، و إنّي بمقاساة الحرب لجدّ بصير ، و إنّي لاقدم على الأمر ، و أعرف وجه الحزم ، و أقوم بالرأي المصيب . فأستصرخكم معلنا ، و أناديكم نداء المستغيث معربا ، فلا تسمعون لي قولا و لا تطيعون لي أمرا ، تصيّرون الأمور إلى عواقب المساءة . فأنتم القوم لا يدرك بكم الثّار ، و لا تنقض بكم الأوتار .
دعوتكم إلى غياث إخوانكم منذ بضع و خمسين يوما ، فجرجرتم عليّ جرجرة الجمل الأشدق ،
و تثاقلتم إلى الأرض تثاقل من ليس له نيّة في جهاد العدوّ ، و لا رأي في اكتساب الأجر ، ثمّ خرج إليّ منكم جنيد متذائب ضعيف كَأَنَّما يُسَاقونَ إِلى المَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ ، فأفّ لكم » ثمّ نزل ( ج 1 ،
ص 8 295 ) .
[ 457 ]
[ 2 453 ] در روز باز پسين به زمين چسبيديد . مدّتى بعد دسته كوچكى سرباز لنگان و ناتوان به سوى او به حركت در آمد « گويى به سوى مرگ رانده مىشوند و بدان نگران هستند » .
ب 2 « الغارات » :
گويد علىّ عليه السّلام چنان از كشته شدن محمّد بن ابى بكر اندوهگين شد كه نشان اندوه بر چهرهاش پيدا بود ، با همان حال در ميان مردم به سخنرانى ايستاده خداى را سپاس گفت و او را ستايش كرد آنگاه گفت :
هان بدانيد كه تبهكاران تجاوزگر و ستم پيشهاى كه مردم را از رفتن به سوى خدا باز داشتند و خواستار انحراف و كجى اسلام بودند مصر را تصرّف كردهاند آگاه شويد كه محمد بن ابى بكر به شهادت رسيده است خدايش بيامرزاد . به خدا سوگند تا آنجا كه من مىدانم او پيوسته به قضاى الهى چشم دوخته بود ، و براى به دست آوردن پاداش خدايى عمل مىكرد ، او از سيماى تبهكار متنفر بود و از نرمش مؤمن خوشش مىآمد . و من به خدا سوگند خود را براى كوتاهى ورزيدنى يا ناتوانى به خرج دادنى سرزنش نمىكنم ، زيرا من نسبت به سختيهاى جنگ بسيار جدّى و آگاه هستم ، به وظيفه لازم خود چنانكه بايد اقدام مىكنم ، و تدبير و دور انديشى بايسته را نيك مىدانم ، و انديشه درست و به جا را به كار مىبندم . امّا آشكارا شما را به فرياد خواندم ، و بى هيچ ابهامى به فرياد رسى بانگ زدم ، و شما نه گفتار را مىشنويد ، و نه فرمانم را مىبريد ، كارها را به بدترين سرانجام مىكشانيد . آرى شما مردمى هستيد كه نه انتقام خونى را بوسيله شما مىتوان گرفت ، و نه دشمن را بوسيله شما مىتوان قصاص كرد .
از پنجاه و چند روز بدين سوى شما را براى رسيدن به فرياد برادرانتان فراخواندم ، ليكن شما همچون شترى كه باد در دهان انداخته به نزد من ناليديد ، و همانند كسى كه نه در جهاد با دشمن آهنگى و نه در به دست آوردن پاداش انديشهاى دارد به زمين چسبيديد ، مدّتها بعد از ميان شما دسته كوچكى از سربازان لنگان و ناتوان به سوى من آمد « گويى به سوى مرگ رانده مىشوند و بدان نگران هستند » ، افّ بر شما آنگاه از منبر پايين آمد .
آنگاه از منبر پايين آمد .
[ 458 ]