3 تقويم المتخاذلين مع المطيعين
أما و اللّه لوددت أنّ لي بكم ألف فارس من بني فراس بن غنم .
هنالك ، لو دعوت ، أتاك منهم
رجال مثل أرمية الحميم
( 4 ) ثمّ نزل عليه السّلام عن المنبر . [ 4 314 ] قال الرّضي ، رحمه اللّه :
الأرمية جمع رميّ و هو السّحاب ، و الحميم في هذا الموضع ، وقت الصّيف ، و إنّما خصّ الشّاعر سحاب الصّيف
[ 309 ]
به من خبر رسيده كه بسر از يمن سر بر آورده بر آن نواحى تسلّط يافته است . به خدا سوگند گمان دارم آن مردم به زودى بر همه جا مسلّط خواهند شد و دولت را از چنگ شما بيرون خواهند آورد ، چه : آنان در باطل خود متحد و همرأيند ، و شما از گرد حقّ خود پراكندهايد ، شما امام خود را در حقّ نافرمانى مىكنيد ، و آنان پيشواى خود را در باطل فرمانبرند ، آنان به صاحب خود اداء امانت مىكنند ، و شما خيانتكاريد ،
آنان در سرزمين خود به اصلاح مىكوشند ، و شما به فساد مىپردازيد .
اطمينان من چنان از شما سلب شده كه اگر شما را بر حفظ ظرف مسينى امين گردانم ، مىترسم دسته آن از ميان برود . 1 ( 2 ) [ 2 313 ] 2 نفرين آن حضرت بر اهل كوفه
خداوندا ، من آنان را ملول و آزرده خاطر كردم ، و آنان مرا خسته و فرسوده كردهاند ، خداوندا ، پس به جاى آنان مردم بهترى را نصيب من كن ، و به جاى من مرد شرّى را نصيب آنان گردان خداوندا ، دلهايشان را از ترس و وحشت ذوب گردان چنانكه نمك در آب ذوب شود ( 3 ) [ 3 315 ] 3 سنجيدن ارزش فروگذاران با فرمانبرداران
آرى به خدا سوگند دوست مىداشتم در برابر همه شما براى من هزار مرد يكّه سوار از قبيله بنى فراس بن غنم بود .
در آن موقعيت چون بانگ دعوتت برخاست مردانى ، چون ابرهاى تيز رو تابستان ،
به سويت به تك و تاز آيند . ( 4 ) آنگاه آن حضرت ، عليه السلام ، از منبر به زير آمد . [ 4 317 ] سيّد رضى كه رحمت خدا بر او باد مىگويد :
« الأرمية » جمع رميّ است ، و آن ابر است . و مراد از حميم ، در اين جا ، زمان تابستان است ، بدان جهت شاعر بخصوص ابر تابستان را
-----------
( 1 ) علائم و مقدّمات فناء و از ميان رفتن هر ملتى همين چيزهاست كه امير المؤمنين درباره اهل كوفه بيان فرموده است ، از قبيل : عدم اطاعت از سرپرست صالح ، از ميان رفتن امانت ، امنيت عمومى ، شيوع دزدى و خيانت . در چنين اجتماعى هراس و اضطراب عمومى روى خواهد داد و قواى نفسانى و فضايل مانند نمك ميان آب ذوب خواهد شد ، و در نتيجه مانند تمدن كوفه رو به فنا خواهد رفت . ( مترجم )
[ 310 ]
بالذّكر لأنّه أشدّ جفولا و أسرع خفوفا 1 لأنّه لا ماء فيه ، و إنّما يكون السّحاب ثقيل السّير لامتلائه بالماء ، و ذلك لا يكون في الأكثر إلاّ في أزمان الشّتاء ، و إنّما أراد الشّاعر وصفهم بالسّرعة إذا دعوا و الإغاثة إذا استغيثوا ، و الدّليل على ذلك قوله : « هنا لك ، لو دعوت أتاك منهم . . . » .
-----------
( 1 ) في نسخة ابن شدقم : لأنّه أشدّ جفوفا .
[ 311 ]
ذكر كرده كه بسيار خشك است و بسى سبك رو ، چون آب در آن نيست ، و كند رفتن ابر از پر آبى آن است ، كه بيشتر در زمستان چنين ابرى وجود دارد . تنها منظور شاعر از اين تشبيه وصف افراد قبيله به چابكى در حركت هنگام فراخوانده شدن ، و به يارى شتافتن هنگام به فرياد رسى خوانده شدن آنان است ، دليل اين ادعا گفته شاعر است كه :
« چون فراخواندى به سوى تو فراز آيند . . . » .
[ 312 ]
[ 1 306 ] ما نقل مثل هذه الخطبة في المصادر الأخرى :
« الغارات » للثقفي :
عن القاسم بن الوليد ، أنّ عبيد اللّه بن العبّاس و سعيد بن نمران قدما على عليّ ، عليه السّلام ،
و كان عبيد اللّه عامله على صنعاء ، و سعيد بن نمران عامله على الجند ، خرجا هاربين من بسر بن أبي أرطاة و أصاب ابني عبيد اللّه بن العبّاس ، لم يدركا الحنث ، فقتلهما .
قال : و كان أمير المؤمنين ، عليه السّلام ، يجلس كلّ يوم في موضع من المسجد الأعظم ، يسبّح فيه بعد الغداة إلى طلوع الشّمس ، فلمّا طلعت الشّمس نهض إلى المنبر ، فضرب بإصبعيه على راحته و هو يقول :
ما هي إلاّ الكوفة ، أقبضها و أبسطها .
لعمر أبيك الخير يا عمرو إنّني
على وضر من ذا الأناء قليل
و من حديث بعضهم أنّه قال :
لو لم تكوني إلاّ أنت تهبّ أعاصيرك فقبّحك اللّه
[ 2 308 ] . ما جاء مثل هذه الفقرة في المصادر الأخرى .
الف « الإمامة و السياسة » لابن قتيبة :
قال : ثمّ قام رجل من أصحاب عليّ فقالوا : يا أمير المؤمنين ، اعط هؤلاء هذه الأموال . . . فقال علي : . . . فو اللّه لا أفعل ذلك ما لاح في السماء نجم . . . فقال رجل : يا أمير المؤمنين إنّ الموت نازل لأبدّ منه ، فإن حلّ فمن صاحبنا ؟ فقال علي :
« . . . و أمّا الحسين و محمّد ابناي فأنا منهما و هما منّي ، و اللّه لقد أحببت أن يدال هؤلاء القوم عليكم : بإصلاحهم في أرضهم و فسادكم في أرضكم ، و أدائهم الأمانة لمعاوية ، و خيانتكم ،
و بطاعتهم له ، و معصيتكم لي ، و اجتماعهم على باطلهم و تفرّقكم عن حقّكم . . . » .
ب « الغارات » للثقفي :
ثمّ رجع إلى الحديث ، ثمّ قال :
« أيّها النّاس ، ألا إنّ بسرا قد اطّلع اليمن ، و هذا عبيد اللّه بن عبّاس و سعيد بن نمران قدما عليّ هاربين ، و لا أرى هؤلاء القوم إلاّ ظاهرين عليكم لإجتماعهم على باطلهم و تفرّقكم عن حقّكم ،
و طاعتهم لإمامهم و معصيتكم لإمامكم ، و بأدائهم الأمانة إلى صاحبهم و خيانتكم إيّاي إنّي ولّيت فلانا فخان و غدر ، و احتمل فيء المسلمين إلى معاوية ، و ولّيت فلانا فخان و غدر و فعل مثله ، فصرت لا أأتمنكم على علاقة سوط . . . » .
ج « مروج الذهب » للمسعودي :
[ 313 ]
[ 1 307 ] ترجمه روايت نقل شده در كتاب « الغارات » ثقفى :
از قاسم بن وليد [ ظاهرا از طبقه هفتم محدّثين و از اصحاب امام صادق عليه السلام اين حديث بطور مرسل ] نقل شده كه عبيد اللّه بن عباس و سعيد بن نمران به خدمت على عليه السّلام باز آمدند ، و عبيد اللّه كارگزار امام در صنعاء ، و سعيد بن نمران كارگزارش در جند يمن بودند كه از برابر حمله وحشيانه بسر بن ابى ارطاة [ خونخوار ، مأمور ويژه وحشتگستر معاويه ] فرار كرده بودند ، و بسر دو فرزند نابالغ عبيد اللّه را گرفته كشت .
قاسم بن وليد گويد : امير المؤمنين ، عليه السلام ، هر روزى در جايى از مسجد اعظم نشسته ،
پس از نماز صبح تا بر امدن خورشيد خداى را تسبيح مىگفت ، همينكه خورشيد بالا آمد برخاسته بر فراز منبر رفته دست به دست زد و با ناراحتى گفت :
جز كوفه جايى نمانده است كه بستن و گشودن آن جا در اختيار من باشد .
به جان پدر نيك انديشت سوگند اى عمرو ، همانا من به ته مانده اندك و ناچيز اين ظرف رسيدهام . و در حديث ديگرى آمده است كه گفت :
اگر جز تو اى كوفه با وزش سخت بادهاى طوفانيت براى من نماندهاى ، پس خدا زشت گرداناد روى ترا
[ 2 309 ] ترجمه روايات منابع ديگر :
الف « الامامة و السياسة » نوشته ابن قتيبه :
« مىگويد : آنگاه عدهاى از ياران على برخاسته گفتند : امير المؤمنين ، اين مالها را بدانان بده . . . پس على گفت : . . . به خدا قسم چنين نمىكنم تا آنگاه كه ستارهاى در آسمان بدرخشد . . . پس شخصى گفت : امير المؤمنين ، مرگ تقديريست الهى كه ناچار بر همگان نازل مىشود ، لذا اگر اين امر بر ما نازل شد چه كسى بر ما زمامدار خواهد شد ؟ آنگاه على گفت :
و امّا حسين و محمّد دو پسرم ، من از آن دو هستم و آنان از من هستند ، به خدا قسم يقين دارم كه آن مردم بر شما چيره مىشوند : با درستكاريشان در سرزمين خود و نادرستى شما در سرزمينتان ، امانتداريشان نسبت به معاويه ، و خيانتكارى شما ، فرمانبردارى آنان از او ، و نافرمانى شما از من ، وحدتشان در باطل خود ، و پراكندگى شما از حقّتان . . . » .
ب « الغارات » نوشته ثقفى :
سپس به حديث بازگشت ، آنگاه امير المؤمنين چنين ادامه داد :
مردم ، آگاه شويد كه بسر از يمن سر در آورده است ، و اين عبيد اللّه بن عباس و سعيد بن نمران هستند كه از دست او فرار كرده به نزد من آمدهاند ، من در آينده آن مردم چيزى جز اين نمىبينم كه بر شما غالب آيند ، به علت : اتّحاد آنان بر گرد باطلشان ، و پراكندگى شما از گرد حقّتان ،
فرمانبردارى آنان از پيشوايشان و نافرمانى شما از امامتان ، و امانتدارى آنان در برابر سرورشان و خيانتكارى شما نسبت به من فلان را ولايت دادم اما او خيانت كرد و پيمان شكست و دستاوردهاى مسلمانان در جنگ را برداشته به سوى معاويه برد ، و فلان را والى گردانيدم كه او هم خيانت كرد و پيمان شكست و همچون او عمل كرد ، در نتيجه نسبت به دسته تازيانهاى هم ديگر به شما اطمينان ندارم . . .
[ 314 ]
[ 2 308 ] حدّثنا المنقري ، قال : حدّثنا عبد العزيز بن الخطّاب الكوفي ، قال : حدّثنا فضيل بن مرزوق ،
قال : لمّا غلب بسر بن أرطأة على اليمن ، و كان من قتله لابني عبيد اللّه بن عباس و كان لأهل مكّة و المدينة و اليمن ما كان ، قام علي بن أبي طالب ، رضي اللّه عنه ، خطيبا ، فحمد اللّه و أثنى عليه ،
و صلّى على نبيّه محمّد ، صلّى اللّه عليه و سلّم ، ثمّ قال :
« إنّ بسر بن أرطاة قد غلب على اليمن ، و اللّه ما أرى هؤلاء القوم إلاّ سيغلبون على ما في ايديكم ، و ما ذلك بحق في أيديهم ، و لكن بطاعتهم و استقامتهم لصاحبهم ، و معصيتكم لي ،
و تناصرهم و تخاذلكم ، و إصلاح بلادهم و افساد بلادكم » .
[ 3 308 ] ما روي مثل هذه الفقرة في مصادر أخرى .
الف « أنساب الاشراف » للبلاذري :
455 حدّثني يحيى بن معين ، حدّثنا سليمان بن داوود الطيالسي ، أنبأنا شعبة بن الحجّاج ،
أنبأنا محمّد بن عبيد اللّه الثقفي ، قال : سمعت أبا صالح يقول : شهدت عليّا و وضع المصحف على رأسه حتى سمعت تقعقع الورق فقال :
« اللّهمّ إنّي سألتهم ما فيه و منعوني ذلك ، أللّهمّ إنّي قد مللتهم و ملّوني ، و أبغضتهم و أبغضوني ،
و حملوني على غير خلقي و على أخلاق لم تكن تعرف لي ، فأبدلني بهم خيرا منهم ، و أبدلهم بي شرّا منّي ، و مث قلوبهم ميث الملح في الماء » . ( ج 2 ، حديث 455 ، ص 4 383 ) .
ب « الغارات » للثقفي :
« و إن ندبتكم إلى عدوّكم في الصّيف قلتم : أمهلنا ينسلخ الحرّ عنّا ، و إن ندبتكم في الشّتاء قلتم : أمهلنا ينسلخ القرّ عنّا . أللّهمّ إنّي قد مللتهم و ملّوني ، و سئمتهم و سئموني ، فأبدلني بهم خيرا منهم ، و أبدلهم بي من هو شرّ منّي . أللّهمّ مث قلوبهم ميث الملح في الماء » . ثمّ نزل ( ج 2 ،
ص 636 ) .
ج « مروج الذهب » للمسعودي :
و تاللّه يا أهل الكوفة ، لوددت أنّي صرفتكم صرف الدّنانير العشرة بواحد .
ثمّ رفع يديه فقال :
« أللّهمّ إنّي قد مللتهم و ملّوني ، و سئمتهم و سئموني ، فأبدلني بهم خيرا منهم ، و أبدلهم بي شرّا منّي ، أللّهمّ عجّل عليهم بالغلام الثّقفي الذّيّال الميّال ، يأكل خضرتها ، و يلبس فروتها ، و يحكم فيها بحكم الجاهليّة : لا يقبل من محسنها ، و لا يتجاوز عن مسيئها » .
قال : و ما كان ولد الحجّاج يومئذ . ( ج 3 ، ص 142 ) .
[ 4 308 ] ما روي مثل هذه الفقرة في مصادر أخرى :
[ 315 ]
[ 2 309 ] ج « مروج الذهب » نوشته مسعودى :
منقرى ما را حديث كرده گفت : عبد العزيز بن خطّاب كوفى ما را حديث كرده گفت : فضيل بن مرزوق ما را حديث كرده گفت : چون بسر بن ارطاة بر يمن چيره شد ، و پيش از آن هم بر سر دو كودك عبيد اللّه بن عباس جنايت مشهورش را اعمال كرده بود و اين جنايات را درباره مردم مكّه و مدينه و يمن نيز به كار برده بود على بن ابى طالب ، رضى اللّه عنه ، براى سخنرانى به پا خاسته ،
خداى را سپاس گزارد و او را ستايش كرد ، و بر پيامبرش محمّد ، صلّى اللّه عليه و سلّم ، رحمت و درود فرستاده آنگاه گفت :
بسر بر يمن چيره شده است ، به خدا سوگند آينده آن مردم را جز اين نمىبينم كه بر قدرت و سرزمينى كه در دست شما است چيره گردند ، و اين پيروزى را در نتيجه حقّانيت به دست نمىآورند ،
بلكه در نتيجه فرمانبردارى و پايدارى آنان براى سرورشان و نافرمانى شما در برابر من ، به يارى يكديگر برخاستنشان و فرو گذار كردن شما از يارى يكديگر ، و اصلاح و درستكارى آنان در سرزمينشان و فساد و نادرستى شما در سرزمينتان چنين خواهد شد .
[ 3 309 ] ترجمه روايات ديگر :
الف « انساب الأشراف » نوشته بلاذرى .
455 يحيى بن معين براى من حديث كرد : سليمان بن داوود طيالسى ما را حديث كرد : شعبة بن حجاج به ما خبر داد : محمد بن عبيد اللّه ثقفى ما را خبر داده گفت : شنيدم ابو صالح مىگويد ،
على را ديدم قرآن بر سر نهاد ، بطورى كه صداى به هم خوردن برگ قرآن را شنيدم ، سپس گفت :
« خدايا ، من اجراى حكم آنچه را در اين قرآن است از آنان خواستم و آنان نپذيرفتند ، خدايا هم من باعث آزردگى و ملالت خاطر آنان شدهام ، و هم آنان مرا دل آزرده و دلتنگ ساختهاند ، هم من مورد بغض آنان قرار گرفتهام و هم آنان مورد تنفر و ناخوشايندى من هستند ، اين مردم مرا به سرشتى جز آنچه داشتم و خويى كه كسى در من نديده بود وادار كردند ، پس اى خداى بزرگ ،
به جاى آنان مردمى بهتر و خير بهره من كن ، و به جاى من شرّى نصيب آنان گردان ، و دلهايشان را ،
همچون نمك در آب ، ذوب كن ب « الغارات » نوشته ثقفى :
اگر در تابستان شما را براى حركت به سوى دشمنتان فراخواندم ، گفتيد : به ما مهلت ده تا گرما دست از ما بردارد ، و اگر در زمستان فرا خواندم ، گفتيد : به ما فرصت ده تا سرما تمام شود . خدايا ،
هم من از آنان دل آزرده شدهام ، هم آنان از من ، هم من آنان را خسته كردهام هم آنان مرا فرسودهاند ، پس خداوندا ، به جاى آنان مردمى بهتر از آنان به من عطا كن ، و به جاى من كسى بد به حالشان بدانان نصيب گردان خدايا دلهايشان را ، همچون نمك در آب ، ذوب كن و از منبر پايين آمد .
ج « مروج الذهب » نوشته مسعودى :
به خدا سوگند مردم كوفه ، دوست دارم شما را همچون دينار ، ده به يك ، با مردمى ديگر عوض كنم . آنگاه دستهاى خود را بلند كرده گفت :
خدايا ، هم من آنان را آزرده خاطر كردم و هم آنان مرا دلتنگ ، هم من آنان را خسته كردهام
[ 316 ]
[ 4 308 ] الف « العقد الفريد » لابن عبد ربّه :
و كان بنو فراس بن غنم بن كنانة أنجد العرب ، كان الرجل منهم يعدل بعشرة من غيرهم . و فيهم يقول عليّ بن أبي طالب ، رضي اللّه عنه لأهل الكوفة :
« من فاز بكم فقد فاز بالسّهم الأخيب . أبدلكم اللّه بي من هو شر لكم ، و أبدلني بكم من هو خير منكم . و ددت و اللّه أنّ لي بجميعكم و أنتم مائة ألف ثلاثمائة من بني فراس بن غنم » .
[ ذكر مصحّح كتاب العقد الفريد في هامش الكتاب : ] زيد في « بلوغ الأرب » بعد هذا :
هنا لك لو دعوت أتاك منهم
فوارس مثل أرمية الحميم
[ و الأرمية : السحاب العظيم القطر . و الحميم : مطر الصيف . و هذا البيت لأبي جندب الهذلي ] ( ابن عبد ربّه الأندلسي ، العقد الفريد ، ج 1 ، ص 116 ) .
ب « مروج الذهب » للمسعودي :
نقل المسعودي كلمة الإمام في صرف أهل الكوفة ، قبل دعائه عليه السّلام عليه ، و ذكر في ذلك الموضع .
[ 317 ]
[ 3 309 ] هم آنان مرا فرسودهاند ، پس خداوندا ، به جاى آنان مردم بهترى نصيب من گردان ، و به جاى من مرد شرّى را نصيب آنان كن . خدايا ، هر چه زودتر آن پسر قبيله ثقيف دم دراز ( بسيار شرّ ) را كه شهوت خونريزى دارد بر آنان مسلّط گردان ، همان كس كه سبزيشان را مىخورد و پوستينشان را مىپوشاند ، و به شيوه جاهليت بر آنان حكم مىراند : نه از نيكوكارشان پذيراى نيكى مىشود و نه از بدكارشان در مىگذرد .
گويد : در آن روز كه امير المؤمنين مردم كوفه را چنين نفرين كرد ، حجّاج بن يوسف ثقفى هنوز از مادر زاييده نشده بود .
[ 4 309 ] ترجمه روايت منابع ديگر :
الف « عقد الفريد » نوشته ابن عبد ربّه اندلسى :
بنو فراس بن غنم بن كنانه از همه اعراب پذيرندهتر براى پاسخ به دعوت يارى بودند ، هر فردى از آنان با ده نفر از افراد ديگر برابرى مىكردند . على بن ابى طالب كه خدا از او خوشنود باد در باره آنان به اهل كوفه مىگويد :
هر كس كه بخواهد بوسيله شما در مسابقه برنده شود با تيرى كه نمىبرد مىخواهد برنده شود . خدا به جاى من شرّى بهره شما كند ، و كسانى بهتر از شما را نصيب من سازد . به خدا قسم دوست داشتم به جاى همه شما كه يكصد هزار نفر هستيد سيصد نفر از بنى فراس بن غنم در اختيار من مىبود .
[ ويراستار كتاب عقد الفريد در پاورقى مىگويد : ] در كتاب « بلوغ الأرب » پس از اين جمله افزوده است :
در آن جايگه چون فراخوانى ، از آنان چابك سوارانى چون ابرهاى تابستان به سويت شتابند .
[ أرمية : ابر انبوه است . و حميم : باران تابستانى ، و اين بيت از ابى جندب هذلى است ] .
ابن ابى الحديد در شرح خود ( ج 1 ، ص 348 ) مىگويد : بيتى كه در آخر خطبه امام بدان تمثّل جسته از ابى جندب هذلى ، و بيت اول اين اشعار چنين است :
ألا يا أمّ زنباع أقيمي
صدور العيس نحو بنى تميم
و اين خطبه را امير المؤمنين پس از پايان كار صفّين ، و به سر رسيدن كار حكمين و خوارج ايراد كرد ، و از جمله آخرين خطبههاى آن حضرت ، عليه السّلام ، است .
ب « مروج الذهب » مسعودى :
مسعودى اين سخن امام درباره سنجش مردم كوفه را پيش از نفرين آن حضرت بر آنان نقل كرده ، كه در جاى خود ذكر شد .
[ 319 ]