[ توضيحات مترجم ]
قضيه بسر بن أبى أرطاة را كه از جنايات بزرگ حكومت معاويه است ، مورّخين اجمالا اينطور ضبط كردهاند ، كه در صنعاى يمن مردمى از شيعيان عثمان و طرفداران خون او بودند ، ولى چون مجالى براى خود نمىديدند با امير المؤمنين بيعت كردند ، والى آن حضرت
[ 305 ]
بر يمن عبيد اللّه بن عباس و فرمانده لشكر سعيد بن نمران بود ، چون اختلافات داخلى در حكومت على شدّت گرفت و محمّد بن أبى بكر والى مصر كشته شد و اهل شام پياپى به بلاد حمله كردند ، اين مردم هم بناى شورش گذاردند ، عبيد اللّه بن عباس و ابن نمران هم سستى نشان دادند و مقاومت شديد نكردند و پيشامد را به امير المؤمنين نوشتند . آن حضرت نامهاى بدانان نوشت و سخت نكوهششان كرد ، نامهاى هم براى شورشيان نوشته در آن نامه آنان را از عاقبت كارشان بيم داد و به وعده نيكى و گذشت نوازششان فرمود ، تا حدّى مردم آرام گشته از شورش دست كشيدند ، ولى عدهاى از آنان براى معاويه نامه نوشته اوضاع را به وى خبر دادند و از او يارى طلبيدند . معاويه در ابتدا جرأت فرستادن لشكريان را نمىكرد ولى كسانش او را تشجيع كردند تا آن كه ابن أبى أرطاة را كه مردى سنگدل و خونخوار بود با چند هزار تن فرمان داد كه از طريق حجاز و مدينه و مكّه رو به يمن رود و در هر سرزمينى مردم را به بيعت دعوت كند ، اگر نپذيرفتند بكشد و هر جا بر شيعيان على دست يابد بكشد . بسر جنايت پيشه با اين فرمان حركت كرد و دست به جنايت و كشتار و خرابى گشود . چون به مدينه رسيد ، والى مدينه أبو ايّوب أنصارى فرار كرد بسر به مسجد مدينه رفت و به مردم مدينه و سران اسلام ناسزا گفت و با قهر از مردم بيعت گرفت و خانههايى را فرمان داد خراب كردند . پس از آن أبو هريره را به جاى خود گذارد و به سوى مكه حركت كرد و از آنجا به طرف طايف و يمن رفت و در ميان قبائلى كه از شيعيان بودند شمشير گذارد و دو پسر كوچك عبيد اللّه و عبّاس را كه در قبيله بنى كنانه بودند ، در برابر چشم كسانش سر بريد . عبيد اللّه و ابن نمران فرار كرده به مدينه آمدند . چون از مدينه خبر به آن حضرت رسيد لشكرى را به سرعت فرستاد ولى بسر با كشتن سى هزار مردم بيگناه با افتخار به نزد خليفه اسلام معاويه بازگشت و به نشان افتخار نائل گشت .
[ 306 ]
25 التّثاقل و التّخاذل
و من خطبة له عليه السّلام و قد تواترت عليه الأخبار باستيلاء أصحاب معاوية على البلاد ، و قدم عليه عاملاه على اليمن ، و هما عبيد اللّه بن العبّاس و سعيد بن نمران ، لمّا غلب عليها بسر بن أرطاة 1 ، فقام ، عليه السّلام ، إلى المنبر ضجرا بتثاقل أصحابه عن الجهاد و مخالفتهم له في الرّأي ، فقال عليه السّلام :
1 شكواه عليه السّلام من تثاقل أصحابه
ما هي إلاّ الكوفة ، أقبضها و أبسطها ، إن لم تكوني إلاّ أنت ، تهبّ أعاصيرك فقبّحك اللّه .
ثمّ تمثّل :
لعمر أبيك الخير يا عمرو إنّني
على وضر من ذا الإناء قليل [ 1 312 ] ( 1 )
ثمّ قال عليه السّلام :
-----------
( 1 ) و في بعض النسخ : عليهم بسر بن أبي أرطاة .
[ 307 ]
25 گران خاطرى و فروگذارى بخشى است از خطبهاى از آن حضرت عليه السّلام
گزارشهائى پى در پى درباره چيرگى ياران معاويه بر گوشه و كنارهاى كشور ، به امام رسيدن گرفت ، و دو تن از كارگزاران او در يمن : عبيد اللّه بن عباس ( كارگزار صنعاء ) و سعيد بن نمران ( كارگزار جند ) ، به دنبال غلبه بسر بن ارطاة بر آنجا ، به نزد او آمدند ، لذا آن حضرت با ناراحتى و دلتنگى از گران خاطرى يارانش براى رفتن به جهاد و مخالفتشان با نظر او ، برخاسته به سوى منبر رفت و گفت :
1 شكايت آن حضرت ، عليه السّلام ، از گران خاطرى يارانش
در اختيار من جز كوفه باقى نمانده است كه به دست خود مىبندم و باز مىگشايم . اى كوفه ، اگر جز تو نبايد در دست من باشد با آن گردبادهاى طوفانيت كه به شدّت همى وزد ، پس خدا روى ترا زشت گرداناد آنگاه ( به گفته شاعر ) داستان زد :
« به جان پدر نيك انديشت سوگند اى عمرو ، همانا من به ته مانده اين ظرف رسيدهام كه بسى اندك و ناچيز است » . 1 [ 1 313 ] ( 1 ) آنگاه گفت :
-----------
( 1 ) گويا مقصود آن حضرت اينست كه مردمان با ايمان نيرومند اسلام همه رفتند و ديگران از آنان استفاده كردند ، امروز كسانى با من ماندهاند كه ايمانشان ضعيف و نيرويشان فرسوده شده است .
( مترجم )
[ 308 ]
أنبئت بسرا قد اطّلع اليمن ، و إنّي ، و اللّه ، لأظنّ هؤلاء القوم سيد الون منكم باجتماعهم على باطلهم ، و تفرّقكم عن حقّكم ، و بمعصيتكم إمامكم في الحقّ ، و طاعتهم إمامهم في الباطل ، و بأدائهم الأمانة إلى صاحبهم ،
و خيانتكم ، و بصلاحهم في بلادهم و فسادكم . فلو ائتمنت أحدكم على قعب ، لخشيت أن يذهب بعلاقته . [ 2 312 ] ( 2 )