طبيعة الغدر نظرة إلى الإستقبال
أو لم يبايعني بعد قتل عثمان ؟ لا حاجة لي ببيعته إنّها كفّ يهوديّة ، لو بايعني بيده لغدر بسبّته . ( 1 ) أما إنّ له إمرة كلعقة الكلب أنفه ، و هو أبو الأكبش الأربعة ، و ستلقى الأمّة منه و من ولده يوما أحمر [ 1 670 ] ( 2 )
[ 669 ]
72 دست يهودى بخشى از گفتار آن حضرت عليه السّلام است كه در بصره به مروان بن حكم فرمود مردمشناسى ، آينده نگرى
( مورّخان ) گفتهاند : مروان بن حكم در روز جنگ جمل اسير شد ، لذا از حسن و حسين عليهما السّلام در نزد امير المؤمنين شفاعت خواست .
آن دو با امير المؤمنين درباره او سخن گفتند . آن حضرت رهايش كرد .
حسن و حسين گفتند : امير المؤمنين ، با تو بيعت مىكند . امير المؤمنين فرمود :
مگر بعد از كشته شدن عثمان با من بيعت نكرد ؟ مرا به بيعت او احتياجى نيست دست او دست يهوديست ، اگر با دست خود بيعت كند با دبر خود خيانت ورزد ( و بيعت شكند ) [ 2 ] . ( 1 ) بدانيد ، براى او سلطنتى خواهد بود به اندازهاى كه سگ بينى خود را زبان زند ،
و او پدر قوچهاى چهارگانه است ، اين امت به همين زودى از او و از فرزندانش به روزى سرخ ( خونين ) دچار خواهند شد . [ 1 671 ] ( 2 )
[ 2 ] خيانت با . . . [ دبر ] كنايه از پوشانيدن و مخفى كردن قصد خيانت است ، چنانكه انسان هميشه مراقب پوشاندن آن موضع است ، و ممكن است كنايه از رسم پيمان شكنى اوباش عرب باشد كه پس از پيمان شكستن باد رها مىكردند . ( مترجم )
[ 670 ]
[ 1 668 ] ما روي مثل هذا الكلام في مصادر أخرى .
الف « طبقات الكبرى » لابن سعد :
أخبرني موسى بن اسماعيل قال : حدّثني جويرية بن اسماء ، عن نافع قال : . . . و قاتل مروان أيضا حتى ارتثّ ، فحمل إلى بيت امرأة من بني عنزة ، فداووه و قاموا عليه ، فما زال آل مروان يشكرون ذلك لهم . و انهزم اصحاب الجمل ، و توارى مروان حتّى أخذ له الأمان من عليّ بن أبي طالب فأمنّه ،
فقال مروان : ما تقرّني نفسي حتى آتيه فأبايعه . فأتاه فبايعه . . . ( ص 38 ) . . . و كان مروان يومئذ [ يوم قتله ] ابن اربع و ستّين سنة ، و كانت ولايته على الشام و مصر لم يعد ذلك ثمانية أشهر ، و يقال : ستة أشهر . و قد قال علي بن أبي طالب له يوما و نظر إليه :
« ليحملنّ رأية ضلالة بعد ما يشيب صدغاه ، و له إمرة كلحسة الكلب أنفه » . ( ج 5 ، ص 43 ) .
ب « انساب الأشراف » للبلاذري :
و قال أبو مخنف في اسناده : ارتث مروان يوم الجمل ، فصار إلى قومه من عنزة ، و بعث إلى مالك بن مسمع يستجيره ، فأشار عليه أخوه مقاتل أن يفعل ، فأجاره و سأل عليّا له الأمان فآمنه ،
و عرض عليه أن يبايعه حين بايعه الناس بالبصرة ، فأبى و قال : ألم تؤمني ؟ قال : بلى . قال : فاني لا أبايعك حتى تكرهني . قال : علي :
« فإنّي لا أكرهك ، فو اللّه أنّ لو بايعتني بأستك لغدرت » . ( ج 2 ، ص 263 ) .
[ 671 ]
[ 1 669 ] ترجمه روايات منابع ديگر .
الف « طبقات الكبرى » نوشته ابن سعد :
موسى بن اسماعيل مرا خبر داده گفت : جويرية بن اسماء ، از نافع ، مرا حديث كرده گفت :
مروان در آنجا نيز جنگيد تا اينكه زخمى از ميدان به خانه زنى از بنى عنزه برده شد ، او را در آنجا درمان كردند ، و پيوسته مروانيان از آنان سپاس مىگزاردند . ياران جمل شكست خورده پشت كردند ،
و مروان پنهان شد تا اينكه براى او از على بن ابى طالب امان گرفته شد ، و او وى را امان داد . مروان گفت : تا با او بيعت نكردهام آرام نمىگيرم . آمد و با او بيعت كرد . . . مروان در آن روز [ روز كشته شدنش ] شصت و چهار ساله بود ، و هنوز زمامداريش بر شام و مصر از هشت يا شش ماه نگذشته بود . روزى على بن ابى طالب همچنان كه به او مىنگريست گفته بود : « بدون شك پس از آنكه موى بناگوشهايش سفيد شد پرچم گمراهى را بر دوش مىگيرد ، و حكومتى دارد به اندازهاى كه سگ پوزه خود را زبان مىزند » .
ب « انساب الأشراف » نوشته بلاذري :
ابو مخنف در اسناد خود گويد : مروان در جنگ جمل زخمى شده به نزد خويشان خود از عنزه رفت ، و به نزد مالك بن مسمع فرستاده از او پناه خواست ، برادرش مقاتل نظر داد كه بپذيرد ، لذا او را پناه داد ، و از على براى او امان خواست ، و على به او امان داد ، و از او خواست كه با وى بيعت كند همچون همه مردم بصره ، خوددارى كرد و گفت : پس به من امان نمىدهى ؟ گفت : چرا .
گفت : پس تا مرا مجبور نكردهاى بيعت نمىكنم . على گفت : هرگز ترا مجبور نمىكنم ، زيرا به خدا قسم اگر با دبرت بيعت كنى حتما آن را خواهى شكست .
[ 672 ]