2 حقّ أمير المؤمنين
فو اللّه ما زلت مدفوعا عن حقّي ، مستأثرا عليّ مذ قبض اللّه نبيّه ، صلّى اللّه عليه و آله ، حتّى يوم النّاس هذا . [ 2 172 ] ( 2 )
[ 171 ]
6 به سوى حقّ از سخنان آن حضرت عليه السّلام است
وقتى كه در مقام مصلحت انديشى گفته شد طلحه و زبير را تعقيب نكند و مقدّمات جنگ با آنها را فراهم نسازد 1 شيوه برخورد با پيشامدها و چاره آنها سوگند به خدا مانند كفتار نخواهم بود كه بر اثر پاكوفتن و سنگ به هم زدن چنان خام گشته مىخوابد كه جويندهاش خود را بدان مىرساند و كمين كننده آن را فريب داده طناب به گردنش اندازد . بلكه من چنينم كه هميشه با كمك و پشتيبانى رو آورنده به حق بر سر روى گردان از آن ، و با شنواى فرمان بردار بر سر نافرمان شكّاك مىزنم تا روز موعود مرا دريابد . [ 1 173 ] ( 1 ) 2 پيوسته حقّ امير المؤمنين پايمال شده است به خدا سوگند ، از هنگامى كه خدا پيمبرش ، صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ، را برگرفت ، تا امروز كه مردم در آن هستند ، پيوسته از حقّم بر كنار و دفع شدهام و ديگران را بر من ترجيح دادهاند . [ 2 175 ] ( 2 )
[ 172 ]
[ 1 170 ] ما جاء مثل هذه الفقرة في مصادر أخرى :
الف « غريب الحديث » . يقول الاستاذ امتياز عليخان العرشي :
« و الجملة قد وردت في غريب الحديث لأبي عبيد القاسم بن سلام الهروي البغدادي [ 196 الف ] بتغيير يسير ، و نصها : و اللّه لا أكون مثل الضبع ، تسمع اللدم حتّى تخرج فتصاد » .
ب « تاريخ الطبري » :
ب 1 . حدّثني اسماعيل بن موسى الفزاريّ ، قال : أخبرنا عليّ بن عابس الأزرق ، قال حدّثنا أبو الخطّاب الهجريّ ، عن صفوان بن قبيصة الأحمسيّ ، قال حدّثني العرنيّ صاحب الجمل ، قال : . . .
قال عليّ : صدق و اللّه ، و لكن و اللّه يا بنيّ ما كنت لأكون كالضّبع تستمع للّدم .
ب 2 . كتب إليّ السريّ ، عن شعيب ، عن سيف ، عن خالد بن مهران البجليّ ، عن مروان بن عبد الرحمان الخميسيّ ، عن طارق بن شهاب ، قال : . . . قال [ أمير المؤمنين ] . . . و أمّا قولك : اجلس في بيتك ، فكيف لي بما قد لزمني أو من تريدني ؟ أتريد أن أكون مثل الضبع التي يحاط بها و يقال :
دباب دباب ليست ها هنا حتّى يحلّ عرقوبها ثمّ تخرج ، و إذا لم انظر فيما لزمني من هذا الأمر و يعنيني فمن ينظر فيه فكفّ عنك أي بنيّ . ( ج 4 ، ص 456 ) .
ج « الأمالي » للشيخ الطوسي :
قال شيخ الطائفة محمّد بن الحسن الطوسي ( ره ) : أخبرنا محمّد بن محمّد ، قال : أخبرني ابو الحسن علي بن محمّد الكاتب ، قال : أخبرني الحسن بن علي بن عبد الكريم ، قال : حدّثنا أبو اسحاق ابراهيم بن محمّد الثقفي ، قال : أخبرني أبو نعيم الفضل بن دكين ، قال حدّثنا أبو عاصم ، عن قيس ابن مسلم ، قال : سمعت طارق بن شهاب يقول : لمّا نزل عليّ عليه السّلام بالرّبذة سألت عن قدومه اليها . فقيل : . . . فقال أمير المؤمنين عليه السّلام :
« أمّا قولك [ : ابنه الحسن بن عليّ عليهما السّلام ] إنّ عثمان حصر ، فما ذاك و ما عليّ منه ؟ و قد كنت بمعزل عن حصره . و أمّا قولك ائت مكّة ، فو اللّه ما كنت لأكون الرّجل الّذي يستحلّ به مكّة .
و أمّا قولك اعتزل العراق و دع طلحة و الزّبير ، فو اللّه ما كنت لأكون كالضّبع تنتظر حتّى يدخل عليها طالبها فيضع الحبل في رجلها حتّى يقطع عرقوبها ثمّ يخرجها فيمزّقها إربا إربا ، و لكنّ أباك ، يا بنيّ ،
يضرب بالمقبل إلى الحقّ المدبر عنه ، و بالسّامع المطيع العاصي المخالف أبدا ، حتّى يأتي عليّ يومي » .
[ 2 170 ] ما جاء مثل هذه الفقرة في مصادر أخرى :
الف « تاريخ الطبري » :
« إنّ النبيّ صلّى اللّه عليه و سلّم قبض و ما أرى أحدا احقّ بهذا الأمر منّي ، فبايع الناس أبا بكر ،
فبايعت كما بايعوا ، ثمّ إنّ أبا بكر ، رضي اللّه عنه ، هلك و ما أرى أحدا أحقّ بهذا الأمر منّي ، فبايع الناس عمر بن الخطّاب ، فبايعت كما بايعوا ، ثمّ إنّ عمر ، رضي اللّه عنه ، هلك و ما أرى أحدا احقّ
[ 173 ]
[ 1 171 ] ترجمه روايات منابع ديگر :
الف « غريب الحديث » . استاد امتياز عليخان عرشى مىگويد :
جمله زير از اين خطبه ، با اندك تغييرى ، در غريب الحديث ، نوشته ابو عبيد قاسم بن سلام هروى بغدادى [ برگ 196 روى الف ] آمده است : به خدا سوگند مانند كفتار نيستم كه پاى كوفتن را شنيده از لانهاش بيرون بيايد و شكار شود .
ب اين سخنان به دو طريق در « تاريخ طبرى » نقل شده است :
ب 1 اسماعيل بن موسى الفزارى براى من حديث كرده گفت : على بن عابس ازرق خبر داد و گفت : ابو الخطّاب هجرى براى ما از قول صفوان بن قبيصة الأحمسىّ حديث نقل كرد كه او گفت عرنىّ ، همان كس كه شترش را براى عايشه خريدند ، چنين براى من حديث گفت كه . . . على گفت : « راست گفت به خدا سوگند ، ليكن به خدا قسم پسر جان من نمىخواهم مانند كفتار باشم كه پاى كوفتن را بشنود ( و فريب آن را بخورد ) . » ب 2 سرّى ، از شعيب ، از سيف ، از خالد بن مهران البجلىّ ، از مروان بن عبد الرحمان خميسى ، از گفته طارق بن شهاب براى من نوشت كه او گفت : . . . امير المؤمنين گفت . . . و امّا در پاسخ اين گفتارت كه در خانهات بنشين ، چگونه با مسؤوليتى كه دارم چنين كنم يا با اين پيشنهادت چه سرنوشتى براى من مىخواهى ؟ آيا مىخواهى من مانند كفتارى باشم كه پيرامونش را گرفته مىگويند : بيا بيا و هيچ راهى ندارد تا اينكه رگ پشت پايش را بگسلند سپس براى مقابله با شكارچى بيرون بيايد ، و اگر من در تعهدى كه به گردن گرفتهام و مورد توجّه است نينديشم و ننگرم پس چه كسى در آن بنگرد ؟ لذا اين انديشه و پيشنهاد را از خود دور كن و دست از من بدار فرزندم ج « امالى » شيخ طوسى :
شيخ الطايفه محمّد بن حسن طوسى رحمة اللّه عليه گويد : محمّد بن محمّد ما را خبر داد و گفت : أبو الحسن على بن محمّد كاتب به من خبر داد و گفت : حسن بن على بن عبد الكريم به من خبر داد و گفت : ابو اسحاق ابراهيم بن محمّد ثقفى ما را حديث كرد و گفت : ابو نعيم فضل ابن دكين به من خبر داد و گفت : ابو عاصم ، از قيس بن مسلم براى ما حديث كرد و گفت : شنيدم طارق بن شهاب مىگويد : همينكه على عليه السلام در ربذه منزل كرد ، علت آمدنش بدانجا را پرسيدم . گفتند : . . . پس امير المؤمنين عليه السلام [ در پاسخ سخنان فرزندش ] گفت :
« امّا گفتارت كه عثمان محاصره شد ، محاصرهاش چگونه بود و من چه ارتباطى با آن داشتم ؟
من كاملا از محاصرهاش دور و بركنار بودم . و اين سخنت كه به مكه برو ، به خدا سوگند من نمىخواهم آن كسى باشم كه ريختن خونش را در مكه روا مىشمرند و با اين كار ناروا احترام خانه را از بين مىبرند . و در پاسخ آن قسمت از گفتهات كه از عراق كنار بگير و دست از طلحه و زبير بدار ، به خدا سوگند من چنان كسى نبوده و نيستم كه همچون كفتار منتظر بماند تا خواستارش بر آن در آمده بند بر پايش نهد و رگ پشت پاشنه پايش را ببرد ، آنگاه بيرونش آورده با قطعه قطعه كردن بدنش او را از هم بدرّند ، بلكه ، پسر جان ، پدرت بوسيله روى آورنده به حقّ رويگردان از آن را مىكوبد ، و پيوسته و هميشه با شنواى فرمانبردار ، گردنكش مخالف را سركوب مىكند ، تا روزى كه مرگ و اجل مقدّرم در رسد » .
[ 174 ]
[ 2 170 ] بهذا الأمر منّي ، فجعلني سهما من ستّة أسهم ، فبايع الناس عثمان ، فبايعت كما بايعوا ، ثمّ سار الناس إلى عثمان رضي اللّه عنه فقتلوه ، ثمّ أتوني فبايعوني طائعين غير مكرهين . فأنا مقاتل من خالفني بمن اتّبعني حتّى يحكم اللّه بيني و بينهم و هو خير الحاكمين » . ( تاريخ ، ج 4 ، ص 458 ) .
ب « أمالي » للشيخ الطوسي :
« فو اللّه ما زال أبوك مدفوعا عن حقّه ، مستأثرا عليه منذ قبض اللّه نبيّه ، صلّى اللّه عليه و آله ،
حتّى يوم النّاس هذا » .
قال : فكان طارق بن شهاب ، أيّ وقت حدث بهذا الحديث ، بكى .
( الحديث 37 من الجزء الثاني من أمالي الشيخ ) .
[ 175 ]
[ 2 171 ] ترجمه اين بخش از سخنان امام كه در منابع ديگر آمده است :
الف « تاريخ طبرى » :
بيگمان پيغمبر صلّى اللّه عليه و سلّم در حالى قبض روح شد كه هيچكس را براى امر خلافت از خود شايستهتر نمىديدم ، مردم با ابو بكر بيعت كردند ، من هم مانند آنان بيعت كردم ، مدتى بعد ابا بكر ، رضى اللّه عنه ، در گذشت و در آن حال هيچكس را از خودم مستحقتر براى آن امر نمىديدم ، اما مردم با عمر بن خطّاب بيعت كردند ، من هم مانند آنان با او بيعت كردم ، پس از روزگارى عمر ، رضى اللّه عنه ، درگذشت و در آن حال نيز كسى را براى آن امر شايستهتر از خودم نمىديدم . ليكن مرا به عنوان يك سهم از شش سهم قرار داد ، و سرانجام مردم با عثمان بيعت كردند ، در اين بار نيز چون ديگران بيعت كردم ، چون روزگارى گذشت مردم بر سر عثمان ،
رضى اللّه عنه ، ريخته او را كشتند ، آنگاه به سوى من آمده داوطلبانه و بى هيچ اجبارى با من بيعت كردند . لذا من با مخالف خود بوسيله كسى در نبرد هستم كه از من پيروى كند ، تا آنكه خدا در ميان من و ايشان حكم كند كه او بهترين داوران است .
ب « امالى » شيخ طوسى :
پس به خدا سوگند ، از هنگامى كه خدا پيامبرش ، صلّى اللّه عليه و آله ، را برگرفت ، تا امروز كه بر مردم دميده است ، پيوسته پدرت از حقّ خود بر كنار و دفع شده ديگران را بر او ترجيح دادهاند .
مىگويد : هر گاه طارق بن شهاب اين داستان را مىگفت به گريه مىافتاد .