[ توضيح مترجم ]
كه نيم كوهم ز حلم و عدل و داد
كوه را كى در ربايد تند باد
« مولاناى بلخى » چون پيغمبر خدا رحلت نمود و مردم با أبى بكر بيعت كردند ، جماعتى از سران مهاجرين در محضر على عليه السّلام گرد آمدند . هر كدام به نوبت سخنان آتشينى گفتند و از پيشامد سقيفه نارضايتيها اظهار كردند ، بعضى از آنان نظرشان فقط طرفدارى از على بود كه او را شاخص حق مىديدند ، برخى ديگر از خلافت ابى بكر دلتنگ بودند ، دسته ديگرى در هراس و اضطراب بودند كه سيادت عرب از خانواده بنىاميّه و بنى هاشم بيرون رفته در ميان مردمى بيسابقه در سرورى جاى گرفته است . ابى سفيان از همين دسته بود كه محرّكش در اين اجتماع جز عصبيت قومى و باز پس گرفتن سيادت از دست رفته بنى اميّه نبود . عبّاس نيز از سران بنىهاشم بود ، پس مردم اين انجمن هر يك بمقصدى گرد آمده سخنان آتشينى داشتند ، شايد بتوانند احساسات على را بر انگيزند ، و در دل چون دريايش نفوذ كنند ، عبّاس سخن مهيّج و پرشورى گفت و با اين جمله كلامش را خاتمه داد ( و اللّه لو لا ان الاسلام قيد الفتك لدككت جنادل صخر يسمع اصطكاكها من المحل العليّ ) يعنى سوگند به خدا اگر نه اين بود كه اسلام قيد فتك است ( يعنى بىمقدمه و ناگهان كشتن و شروع به جنگ نمودن را منع كرده ) سنگهاى سخت كوه را به جنبش و خروش مىآوردم و همه را روى هم مىغلتاندم چنانكه صداى برخورد آنها به هم از بالا شنيده شود أبى سفيان نيز كلام پر حرارتى گفت و در پايان به طرف على عليه السّلام متوجه شده گفت : ابسط يدك
[ 160 ]
فو اللّه إن شئت لاملأنّها على أبى فضل خيلا و رجلا . يعنى دست خود را بگشا تا با تو بيعت كنم ، به خدا سوگند اگر بخواهى اين وادى و بيابان را بر سر أبى بكر از سواره و پياده پر خواهم كرد . پس از اين گفتگوها و سخنان مهيّج ، آن كوه صبر و مرد قدرت و خرد آماده جواب شده جامهاى كه برخود پيچيده بود از هم بگشود و بند كمر را باز كرد و به زانو نشست [ هنگام سخن گفتن چنين مىكرد ] ، آنگاه آنچه با چشم دوربين و بينش نافذ خود از وضع عرب و مقاصد اهل مجلس و مصالح حوزه اسلام مىديد با زبان بليغش اظهار كرد . ابتدا چند جملهاى گفت كه سيّد در نهج البلاغه نياورده ولى ديگران ذكر كردهاند و آن اين است :
« الصّبر حلم ، و التّقوى دين ، و الحجّة محمّد ، و الطّريق الصّراط » يعنى صبر و توانايى بردبارى نفس است ، تقوى همان دين و مظهر آنست ، حجّت خدا محمّد ( ص ) و روش او است ، و راه راست همان طريق مستقيم است .
آنگاه اين خطبه را ايراد فرمود : كه امواج فتنه برخاسته كشتى اسلام به گرداب در افتاده در هر سوى و هر گوشهاى از محيط عرب فتنه پديد آمده است و از هر فتنه موجى پديدار گشته ، مدينه كه مركز اسلامست در ميان امواج متلاطم دچار است ، امروز هر جنبشى اين طوفان را شديدتر مىكند و مبدأ جنبش را نيز غرق مىنمايد ، از روشهايى كه اختلاف را مىافزايد بايد سرپيچيد ، و مفاخر و عصبيتهاى قومى و سوابق شخصى را كنار گذارد ، اين افتخارات چون تاجهاى ساخت و ساز بشر است كه در اسلام ارزشى ندارد ، رستگارى از اين دو بيرون نيست : يا بايد بال و پرى نيرومند باشد كه انسان از جاى بجنبد ، و يا بايد تسليم شود و خود و ديگران را از تعب بيحاصل و كوشش بيجا برهاند . سلطنت بر مردم جز براى اثبات حقّ و محو باطل ، آب گنديدهايست كه محل ورود آلودگان و مورد خيالات پست و آرزوهاى ناپسند است .
و نيز چون لقمه ايست كه در گلوى خورنده مىماند و او را با زجر مىكشد ، كسى كه ميوه را پيش از هنگام رسيدن بچيند چون كسيست كه از اول در غير زمين مستعد درخت نشانده است . هنوز روحيه عرب با اسلام نضج نگرفته است و عقولشان در اسلام رسيده نگشته : حكومت من حكومت بهرهبردارى از عقول و افكار و فضايل است و هنوز زمان آن نرسيده ، حال اگر اقدامى براى مطالبه حق كنم زحمات گذشته مثمر نخواهد شد ، گرفتارى من با اين مردم كمتر از پيشامد خلافت نيست ، مردمى بدخو و بهانهجو كه اگر دم زنم گويند چه بر ملك آز دارد و اگر دم در كشم گويند از مرگ مىهراسد ، آيا من و ترس از مرگ ؟ با ديدن آن همه نشيب و فراز و آن ميدانهاى هولناك مرگبار ؟ من چنان شيفته مرگم و به آن عشق مىورزم كه شيفتگى طفل به پستان مادر ، ولى علمى نهفته و رموزى ناگفتنى در من
[ 161 ]
نهفته است كه اگر به كمى از آن دم زنم ، و پرده از روى آن بردارم ، به سختى به خود خواهيد لرزيد و به شنيدن آن بيطاقت خواهيد بود .
آنگاه برخاست و ابو سفيان گفت به خاطر اندك چيزى از پسر أبى طالب جدا شديم .
[ 162 ]
5 سفينة النّجاة و من كلام له عليه السّلام لمّا قبض رسول اللّه ، صلّى اللّه عليه و آله ، و خاطبه العبّاس رحمة اللّه عليه و أبو سفيان بن حرب في أن يبايعاه بالخلافة