دوره چهارم خلافت
طبقات ستمديده عرب و غير عرب كه به جان آمده انقلاب را بر پا كردند ، به گرد شاخص و ميزان حق گرد آمدند . با تجربههاى تلخ گذشته چون شتران تشنه به او روى آوردند ، انبوه انبوه اطرافش را احاطه كردند . در بيعتش بىطاقت بودند ، با صميميت دست اطاعت به او دادند اين آرزومندان مظلوم آماده همه گونه فداكارى شدند . از طرف ديگر كسانى كه با زندگانى بىكتاب و حساب اشرافى و سرمايهدارى خوى گرفته بودند ، خود را
[ 133 ]
در خطر ديدند ، و به اشتباه سستى خود در انقلاب و اين بيعت پىبردند . براى جبران با تمام قوا بر پا خاستند . دسته دسته از طرفدارى حق بيرون رفته هر دسته بهانهاى به دست آوردند و جمعيتى فراهم كردند .
امير المؤمنين علت و سبب حقيقى مخالفت آنان را كه براى پرده پوشى ، نام دين و خونخواهى بر روى آن گذارده بودند ، به اين آيه استشهاد مىكند : « تلك الدار الآخرة . . . » بعد مىفرمايد : « بلى لقد سمعوها و وعوها . . . » . سپس آن حضرت در پايان خطبه عذر خود را در پايدارى در برابر اين عناصر خودخواه دنيا پرست فاسد كه آتش فتنه را در حكومت او افروخته براى سير كردن شهوات خود به هر جنايتى كمر بستهاند ، اين جمله را بيان مىكند : « أما و الّذي برء النسمه . . . » اگر نه اين بود كه مردمانى حق پرست و دلسوختگانى فداكار با من هستند و حجتى در پيشگاه حق در كناره گيرى ندارم ، و اگر نه اين بود كه خداوند عهد فطرى بر علماى حق و ربّانى گرفته كه در برابر پرخورى ستمكار و گرسنگى مظلوم آرام نگيرند ، از كار كناره مىگرفتم و ريسمان اين شتر را به گردنش مىافكندم تا به هر طرف خواهد برود و به هر پرتگاه روى آرد ، و مردم دنيا مىديدند كه اين كوشش طاقت فرساى من براى رياست و سلطنت بر مردم يا بهرهمندى از لذات نبود و مىديدند كه دنياى شما پيش من بىارجتر است از آب بينى بز وقت عطسه كردن . . .
[ 134 ]
3 الشّقشقيّة و المقمّصيّة و من خطبة له عليه السّلام المعروفة بالشّقشقيّة و المقمّصيّة 1 يشكو عليه السّلام من أمر الخلافة بعد رسول اللّه ( ص ) و يصف الخصائص و أعمال الخلفاء و ظروف حكمهم الإجتماعية و آثار حكمهم
أما و اللّه لقد تقمّصها فلان ، و إنّه ليعلم أنّ محلّي منها ، محلّ القطب من الرّحى . ينحدر عنّي السّيل و لا يرقى إليّ الطّير . [ 1 144 ] ( 1 ) فسدلت دونها ثوبا و طويت عنها كشحا . و طفقت أرتئي بين أن أصول بيد جذّاء ، أو أصبر على طخية عمياء ، يهرم فيها الكبير و يشيب فيها الصّغير ،
و يكدح فيها مؤمن حتّى يلقى ربّه [ 2 144 ] ( 2 ) فرأيت أنّ الصّبر على هاتا أحجى ، فصبرت و في العين قذى و في الحلق شجا . أرى تراثي نهبا . ( 3 )
[ 135 ]
3 از جمله خطبههاى آن حضرت عليه السّلام است معروف به جوش سينه و پيراهن دار شده
1 امام از جريان جانشينى رسول خدا ( ص ) شكايت مىكند و ويژگيها و رفتار خلفاء و شرايط اجتماعى حكومت و آثار خلافت آنان را بيان مىدارد
آرى به خدا سوگند فلان جامه خلافت را ، بدون اينكه اندامش براى آن متناسب باشد ، در بر كرد ، با آنكه به خوبى مىدانست كه موقعيت من نسبت به خلافت ،
موقعيت قطب است نسبت به آسيا . چشمههاى فضايل و معارف ، سرشار و سيل آسا ، از دامنه كوه وجود من فرو مىريزد ، و پرنده ( همّتهاى بلند ) به قله شامخ من نرسد [ 1 145 ] ( 1 ) با وجود اين ، ميان خود و خلافت پردهاى آويختم ، ( و آنرا نديده گرفتم ) و از آن پهلو تهى كردم ( يا از آن روى گرداندم ) . پس از آن كه ميان دو كار بسى انديشيدم كه با دست بريده ( و ياران دست بسته ) براى مطالبه حقّ حمله آرم ، يا بر آن تاريكى كورى افزا شكيبايى ورزم ، همان شب ديجورى كه در آن سالخوردگان پير و فرسوده شوند و خردسالان سالخورده گردند ، همان تيرگى حيرت آورى كه مؤمن در آن به رنج و تعب افتد ، ( و براى نجات همى كوشد ) تا مرگش فرا رسيده پروردگارش را ملاقات كند . [ 2 145 ] ( 2 ) پس چنين ديدم كه صبر بر همه اينها خردمندانهتر است . پس صبر كردم ، صبر كسى كه در چشمش خارى خليده ، و در گلويش استخوانى جاى گرفته است . با چشم خود مىديدم كه ميراثم را به غارت مىبرند . ( 3 )
[ 136 ]
حتّى مضى الأوّل لسبيله ، فأدلى بها إلى فلان بعده .
ثمّ تمثّل بقول الأعشى :
شتّان ما يومي على كورها
و يوم حيّان أخي جابر
فيا عجبا بينا هو يستقيلها في حياته إذ عقدها لآخر بعد وفاته ، لشدّ ما تشطّرا ضرعيها [ 3 144 ] ( 4 ) فصيّرها في حوزة خشناء : يغلظ كلمها و يخشن مسّها ، و يكثر العثار فيها و الإعتذار منها ، فصاحبها كراكب الصّعبة ، إن أشنق لها خرم ، و إن أسلس لها تقحّم ، فمني النّاس لعمر اللّه بخبط و شماس و تلوّن و اعتراض ، فصبرت على طول المدّة و شدّة المحنة . ( 5 ) حتّى إذا مضى لسبيله جعلها في جماعة زعم أنّي أحدهم . فيا للّه و للشّورى [ 4 144 ] متى اعترض الرّيب فيّ مع الأوّل منهم حتّى صرت أقرن إلى هذه النّظائر لكنّني أسففت إذ أسفّوا و طرت إذ طاروا ، فصغى رجل منهم لضغنه و مال الآخر لصهره ، مع هن و هن . ( 6 )
[ 137 ]
تا اولى راه خود را پيمود و در گذشت ، پس بعد از خود دلوش را به طرف فلان انداخت ( يا آبى از اين دلو براى فلان كشيد ) آنگاه آن حضرت به گفته اعشى تمثّل جست :
« چه اندازه جدايى و فرق است ميان آن دو روز من ؟ روزى كه بالاى چهار چوبه جهاز شتر بودم ، و روز حيّان برادر جابر ( كه در نعمت و آسايش بسيار مىزيستم » [ 1 ] شگفتا در آن ميان كه در زنده بودنش استعفا و رهايى از خلافت را مىجست ،
پس از مرگ پيمان محكمش را براى ديگرى بست ، چه سخت پستانهاى آن را بين خود قسمت كردند و به نوبت دوشيدند [ 3 145 ] ( 4 ) پس امر خلافت را در ميان حوزهاى بس خشن بگردانيد و جاى داد كه : زخم ناشى از خشونتش بس فگار ، و تماس با آن ناهموار ، و لغزشش در آن كار بسيار ، و عذر خواهيش از لغزشها بسى بيشمار بود ، دارنده و زمامدار اين حكومت چون سوار بر شتر سركش بود كه چون زمامش را به سختى كشد بينيش پاره گردد ، و چون مهارش را سست كند بىمهابا به پرتگاهش افكند ، به ذات خدا سوگند مردم در اين حكومت به خود سرى و اشتباه و سركشى و رنگارنگى و عيبجويى [ 4 145 ] دچار گرديدند . بر اين روزگار دراز و سختى اندوه و بلاصبر پيشه كردم . ( 5 ) تا آنكه شخص دوم نيز راه خود را پيمود و در گذشت و كار خلافت را در ميان جمعى گذاشت كه به گمان خودش من هم يكى از آنان بودم ، خدايا به تو پناه مىبرم از آن شورا كى درباره من با مرد نخستين از آنها شكى عارض مىشد كه حال كارم به آنجا رسد كه با مانند چنين مردمى قرين شوم ولى در پرواز با خيالات آنها هماهنگ شدم ،
چون به زمين فرود آمدند ، من هم فرود آمدم ، چون به پرواز برخاستند ، برخاستم .
پس مردى از اهل شورا ( مراد سعد وقاص است ) به جهت كينه ديرين از رأى دادن سرباز زد ، و ديگرى براى خويشاوندى به سوى ديگرى مايل شد ( مقصود عبد الرحمن عوف است ) شد آنچه شد ( كه نگفتنش به ) . ( 6 )
[ 1 ] اين شعر بيتى از قصيدهايست كه اعشى سروده است و اوّل آن قصيده بيت زير است :
علقم ما أنت إلى عامر
الناقض الأوتار و الواتر
حيّان در ميان بنى حنيفه سرور و فرمانروا بود ، و در نزد شاهان ايران احترام داشت ، و نعمت بسيار و رفاه فراوانى در اختيارش بود و اعشى در دربار او مىزيست . و اين اعشى ، ابو بصير ميمون ابن قيس بن جندل مشهور به اعشى الكبير ( ف 629 م . ) است ، و جابر برادر كوچكتر او بود كه در سفرها بر شتر سوار و بر خلاف حيّان كه در رفاه و نعمت به سر مىبرد ، گرفتار رنج و سختى بود .
[ 138 ]
إلى أن قام ثالث القوم نافجا حضنيه بين نثيله و معتلفه . و قام معه بنو أبيه يخضمون مال اللّه خضم الإبل نبتة الرّبيع ، إلى أن انتكث عليه فتله ، و أجهز عليه عمله ، و كبت به بطنته . [ 5 146 ] ( 7 )