1 الحمد للّه على البلاء
الحمد للّه و إن أتى الدّهر بالخطب الفادح ، و الحدث الجليل . و أشهد أن لا إله إلاّ اللّه وحده لا شريك له ، ليس معه إله غيره ، و أنّ محمّدا عبده و رسوله ، صلّى اللّه عليه و آله . [ 1 428 ] ( 1 ) 2 عاقبة معصية النّاصح المشفق الخبير
أمّا بعد ، فإنّ معصية النّاصح الشّفيق العالم المجرّب تورث الحسرة ،
و تعقب النّدامة . ( 2 ) و قد كنت أمرتكم في هذه الحكومة أمري ، و نخلت لكم مخزون رأيي ، لو كان يطاع لقصير أمر [ 1 ] فأبيتم عليّ إباء المخالفين الجفاة و المنابذين العصاة ،
[ 1 ] قصير اسم مولى جذيمة الأبرش ، قصته معروفة ، ستأتي في اعلام الكتاب ، و صارت كلمته مثلا يضرب .
[ 425 ]
35 سرپيچى از نصيحتگر و از جمله خطبههاى آن حضرت عليه السّلام است پس از حكميّت 1 سپاس خداى را در برابر آزمايش
هر سپاسگزارى و ستايش مختصّ ذات حق است اگر چه اين روزگار پيشامد بزرگ كمرشكن و حادثه طاقتفرسايى پيش آورد . و گواهى مىدهم كه جز ذات مقدس خداى يكتا خداوندى نيست ، يگانه و بىشريك است ، و با آن خدا جز ذات او خداوندگارى نمىباشد ، و گواهى مىدهم كه محمّد بنده و فرستاده او است ، صلّى اللّه عليه و آله . [ 1 429 ] ( 1 ) 2 پيامد نافرمانى از پند آگاه كار امد دلسوز
سپس به يقين بدانيد كه نافرمانى از صلاح انديشى شخص ناصح دلسوز و عالم تجربه آموخته حسرتى دنبال آرد و پشيمانى در پى دارد كه جبران پذير نيست . ( 2 ) من از اول بدون ترديد درباره اين حكومت ( حكومت حكمين ) بدانچه نظر و ارادهام بود شما را امر كردم ، و از گنجينههاى گرانبهاى رأى خود براى شما برگزيدم ،
اگر از قصير اطاعت مىشد فرمانى ( سودمند ) داشت [ 1 ] ولى شما چون مردم مخالف جنايت پيشه ( يا بدانديش ) و چون مردمان سخن ناپذير معصيت كار از اطاعتم سرباز
[ 1 ] قصير غلام جذيمة الأبرش بود . زبّاء ملكه الجزيرة از او دعوت كرد و او را وعده ازدواج با خود داد . ابرش با آنكه پدر زبّاء را كشته بود به وعده او فريفته شده با لشكرى به سوى او حركت كرد .
غلامش قصير كه مردى با تجربه و دنيا ديده بود ، او را از اين حركت منع كرد ولى ابرش نپذيرفت .
چون نزديك سرزمين زبّاء رسيد لشكرى به استقبالش آمده او را گرفته نزد ملكه بردند و او امر به كشتنش كرد . بعد از اين قضيه گفت ( لو يطاع لقصير امر ) و اين جمله در ميان عرب مثل گشت .
[ 426 ]
حتّى ارتاب النّاصح بنصحه ، و ضنّ الزّند بقدحه [ 1 ] . فكنت و إيّاكم كما قال أخو هوازن [ 3 ] :
أمرتكم أمري بمنعرج اللّوى
فلم تستبينوا الرّشد إلاّ ضحى الغد [ 2 428 ] ( 3 )
[ 1 ] هو مثل يضرب لمن يبخل بفوائده إذا لم يجد لها قابلا عارفا بحقها أو لم يتمكّن من إفادتها .
[ 3 ] هو دريد بن الصّمة ، هذا البيت من قصيدة له ، و ستأتي قصّته في الأعلام .
[ 427 ]
زديد ، تا كار به آنجا رسيد كه ناصح از نصيحت خود رشكش آمد ( يا دچار شك شد ) و زند ( سنگ آتشزنه يا چوب آتش انگيز ) در انگيزش برق بخل ورزيد ، پس وضع من و شما چنان است كه برادر هوازنى [ 1 ] گفته :
من به امر و نصيحت خود شما را در منعرج اللّوى ( در ميان راههاى پيچاپيچ اللّوى ) امر كردم ، ولى شما به انديشه درك و روشن شدن به حقيقت برنيامديد تا آنكه روشنى آفتاب صبح بالا آمد . [ 2 429 ] ( 3 )
[ 1 ] اين شعر از قصيده حماسى دريد بن صمّة است كه درباره پيشامد برادرش عبد اللّه بن صمه گفته است ، چه عبد اللّه با قبيله هوازن جنگيد و آنها را شكست داده اموال و شترانى به غارت برد . چون برگشت به بالاى گردنه منعرج اللّوى رسيد گفت بايد شترانى را نحر كنيم و امشب را به خوشى به سربريم . دريد او را از اين كار منع كرد و گفت قوم در تعقيب تو هستند . عبد اللّه نپذيرفت .
چون روز بالا آمد ، ناگهان از اطراف بدان هجوم بردند و عبد اللّه كشته و دريد مجروح شد و لشكريان فرار كردند . شب رسيد و دريد با حال جراحت فرار كرد ، آنگاه اين قصيده را ساخت .
[ 428 ]
[ 1 424 ] ما روي مثل هذا الفصل في مصادر أخرى .
الف « أنساب الأشراف » للبلاذري :
« و حدّثني عبّاس بن هشام ، عن أبيه ، عن أبي مخنف ، عن أبي ورق الهمداني ، عن عامر الشعبي . و عن المعلّى بن كليب ، عن أبي الوداك جبر بن نوف و غيرهما ، قالوا : لمّا هرب أبو موسى إلى مكّة ، و رجع ابن عبّاس واليا على البصرة ، و أتت الخوارج النهروان ، خطب عليّ النّاس بالكوفة فقال :
« ألحمد للّه و إن أتى الدّهر بالخطب الفادح و الحدث الجليل ، و أشهد أن لا إله إلاّ اللّه ، و أنّ محمّدا عبده و رسوله » .
ب « مروج الذهب » للمسعودي :
روى المسعودي نصّ الخطبة و ما ذكر مقدّمتها .
[ 2 426 ] ما روي مثل هذا الفصل في مصادر أخرى :
الف « مروج الذهب » :
و لمّا بلغ عليّا ما كان من أمر أبي موسى و عمرو قال :
« إنّي كنت تقدّمت إليكم في هذه الحكومة و نهيتكم عنها ، فأبيتم إلاّ عصياني ، فكيف رأيتم عاقبة أمركم إذا أبيتم عليّ ؟ و اللّه إنّي لأعرف من حملكم على خلافي و الترك لأمري ، و لو أشاء أخذه لفعلت ،
و لكنّ اللّه من ورائه » . ( يريد بذلك الأشعث بن قيس . و اللّه أعلم ، مسعودي ) و كنت فيما أمرت به كما قال أخو بني خثعم :
أمرتهم أمري بمنعرج اللّوى فلم يستبينوا الرّشد إلاّ ضحى الغد من دعا إلى هذه الحكومة فاقتلوه . . . ( ج 2 ، ص 402 ) .
[ 429 ]
[ 1 425 ] ترجمه روايات منابع ديگر :
الف « انساب الأشراف » نوشته بلاذرى :
« عبّاس بن هشام ، از قول پدرش ، و او از ابى مخنف ، و او از ابى روق همدانى ، و او از عامر شعبى ، و نيز از معلّى بن كليب ، از قول ابى الوداك جبر بن نوف و جز آن دو براى من حديث كردند و گفتند : همينكه ابو موسى به مكّه گريخت ، و ابن عباس به عنوان والى به بصره بازگشت ، و خوارج به طرف نهروان آمدند ، على در كوفه براى مردم خطبه خواند و گفت : . . . » .
ب « مروج الذهب » نوشته مسعودى :
در مروج الذهب متن سخن امام ، بدون مقدمه خطبه آمده است .
[ 2 427 ] ترجمه روايت « مروج الذهب » :
« همينكه خبر نتيجه حكميت و جريان كار ابو موسى و عمرو به على رسيد گفت :
من پيش از هر چيزى نظر خود را درباره اين داورى به شما تقديم داشتم و شما را از پذيرش آن باز داشتم ، اما شما جز نافرمانى از دستورم ديگر گفتهها را نپذيرفتيد ، در حالى كه سخن مرا نپذيرفتهايد سرانجام كار خود را چگونه مىبينيد ؟ به خدا سوگند مىشناسم آن كس كه شما را بر مخالفت با من و دست برداشتن از دستورم واداشت ، و اگر بخواهم او را بگيرم مىتوانم چنين كنم ،
ليكن او را به خدا وامىگذارم كه از پشت سرش در تعقيب او است . ( منظورش از آن كس اشعث بن قيس است ، و خدا بهتر مىداند ) . وضع من با شما در مورد آنچه بدان دستور دادم آن چنان است كه آن برادر از قبيله بنى خثعم گفت :
دستور خود را در منعرج اللّوى به شما دادم ليكن نپذيرفتيد و نظر درست تا چاشتگاه فردا روشن نشد .
[ 431430 ]