خيلی اتفاق میافتدكه او بر سفاهت و جهالت وبدگويی خودش میافزايد ،من بر حلم خودم میافزايم مثل من مثل آن عودی است كه در آتش میاندازند ،هر چه آتش بيشتر میسوزد ، بيشتر بوی خوشش ظاهر میشود غرض اينكه حلمنيز يك ارزش اخلاقی است . اين شعر در " مطول " است :
بازاری و مالك اشتر داستان مالك اشتر را همه شنيده ايد : اوكه مردی قوی اندام و قوی هيكلبود ازبازار كوفه میگذشت يك بچه بازاری آنجا نشسته بود او را نمیشناختنوشته اند يك بند قه ای كه نمیدانم چه بوده ، مثلا آشغالی را برداشتپرت كرد به سر و صورت مالك مالك اعتنايی نكرد و رد شد بعد ازاينكه ردشد ، شخصی به آن بازاری گفت : آياشناختی اين كسی كه اين جور به اواهانت كردی ، مسخره اش كردی كه بود ؟ گفت : كه بود ؟ گفت : مالكاشتر امير الجند و سپهسالار علی بن ابی طالب بدنش به لرزه افتاد گفت :قبل ازاينكه درباره من تصميمی بگيرد بروم از او معذرت بخواهم تعقيبشكرد ، ديد رفت داخل مسجد و شروع كرد به نماز خواندن دو ركعت نماز خواندصبر كرد تا نمازش را سلام داد بعد سلام داد و افتاد به التماس كه من همانآدم بی ادب بی تربيتی هستم كه به شما |