بعد است ، من اين لحظه هم غير از من لحظه بعد است روزی با استادشبوعلی درباره همين مسئله مباحثه میكرد بوعلی میگفت اين جور نيست بدنعوض میشود ولی " من " عوض نمیشود ، " خود " ثابت است او پا فشاریداشت يك دفعه كه سؤال كرد ، بوعلی سكوت كرد و جواب نداد گفت چراجواب نمیدهی ؟ گفت : آن بوعلی كه تو در آن لحظه از او سؤال كردی كه درلحظه بعد نيست آن سؤال كننده لحظه قبل هم در لحظه بعد نيست تو در هرلحظه كه سؤال میكنی ، يك آدم هستی و با يك مخاطب حرف میزنی ، در لحظهبعد تو آدم ديگری هستی و او نيز اصلا وجود ندارد پس نه تو در لحظه بعدهستی كه جواب بگيری ، و نه من در لحظه بعد هستم كه جواب بدهم . در همينجا بهمنيار ديگر سكوت كرد . شناخت " خود " به عنوان يك حقيقت ثابت ، مقدمه شناخت خدا اگر انسان من واقعی خودش را بشناسد به صورت يك شخص و يك وحدتواقعی ( نه اين حرف مهملی كه میگويند : " من " يعنی يك سلسله تصوراتیكه پشت سر يكديگر هستند من خيال میكنم كه يك چيز هستم ، من ميليونهاچيز هستم اصلا من اين ساعت غير از من آن ساعت است " من " يعنی يكمجموعه تصورات پشت سر همديگر مثل يك گلوله نخ كه هی آن را باز كنند ،كه غير از گلوله نخ چيزی نيست انسان يعنی اين مجموعه تصورات كسی كهچنين سخنی میگويد " خود " ش را نشناخته ) اگر انسان " خود " ش رابشناسد آن را به صورت يك حقيقت ثابت در اين طبيعت سيال میبيند ، وبعد میبيند عالم هم كه يك جريان دائم است ، يك حقيقت |