انسان او نبود ، هيچيك از اين احساسهای اخلاقی كه با سودهای بدنی جور درنمیآيد در انسان وجود نداشت حالا عجيب اين است كه دنيای اروپا به عللیكه جداگانه بايد بحث بشود و گرايشهای شهوانی و هواهای نفسانی خيلی در آندخالت دارد دلش نمیخواهد وجود روح ملكوتی را در انسان بپذيرد ( البتهكلی نمیگويم ، در ميان آنها هم " روحی " زياد است ) از طرف ديگرمیبينند در انسان گرايشهايی هست كه با طبيعت مادی او جور در نمیآيد ،گرايشهايی بر ضد طبيعت مادی انسان . اين خيلی واضح و روشن است : هميشه روح انسان دروازه ای بوده برایمعنويت بشر كه از اينجا بفهمد كه من يك حقيقت معنوی هستم ، من قابلبقاء هستم ، " من ) ] حقيقتی جاودان است و با مردن كار " من " پاياننمیپذيرد ، ولی زورش میآيد اين حرف را بپذيرد از طرف ديگر اين رانمیتواند انكار بكند كه در انسان دو گونه گرايش وجود دارد ، گرايشهایطبيعی و مادی و گرايشهای معنوی يعنی حسابهايی كه با حسابهای مادی جور درنمیآيد . " ويليام جيمز " مردی است الهی و كتابهايی كه تاكنون از او ترجمهشده در حد زيادی خوب است مخصوصا كتاب " دين و روان " او روانشناس وفيلسوف بسيار مبرزی بوده است و از دانشمندان بزرگ جهان شمرده میشود اززمان فوتش شايد شصت سال بيشتر نگذرد در آن كتاب ، اين مرد منصف حرفخوبی میزند ، میگويد : در انسان يك سلسله غرايز وجود دارد كه با حسابهایمادی جور در نمیآيد ( با كمال صراحت اعتراف میكند ) غرايز مادی را باجهان ماده پيوند میدهد ، و بايد باشد اينها كانالهايی است ميان ما وجهان ماده . مثلا اگر در ما حس گرسنگی |