مراحل سه گانه علم با نظر به شرايط ذهنى
1 در مراحل اوليه شناخت قطع و يقينهائى است كه ذهن آدمى را پشت سرهم درباره موضوعات و مسائل اشغال مينمايند . هر رويدادى كه در برابر حواس ناظر نمودار ميگردد ، حقيقتى است مستقل و مجزا از همه چيز ،
بطوريكه شناخت آن رويداد در همان موقعيت محدود كه بوجود آمده يا نمودار گشته است ، نه تنها امكانپذير است ، بلكه همان شناخت لازم و كافى است كه رويداد را در آن موقعيت روشن خواهد ساخت . هر موضوعى كه در اين مرحله مطرح ميشود ، با كمال سادگى خود را در اختيار حواس و ذهن مىگذارد و بدون هيچگونه پيچيدگى و وابستگى به علل گذشته و رويدادها و موضوعات همزمان قابل درك و فهم مىباشد همچنين هر موضوع و رويدادى در اين مرحله با همه چهرهها و ابعاد خود ، در اولين برخورد با حواس و ذهن آدمى خود را نشان ميدهد قانون مربوط به آن موضوع يا رويداد ، در خود آن است ، بطوريكه اگر شناخته شود ، قانونش هم شناخته مىشود مختصات
[ 293 ]
اين مرحله از شناختها بدينقرار است :
الف با نظر به ملاحظات فوق ، قطع و يقينهائى كه ذهن آدمى را اشغال مىنمايند مانند تأثراتى هستند كه بوجود ميآيند و از بين ميروند ، بدون اينكه تضاد و تناقض ميان آنها قابل اهميت بوده و انسان را بخود جلب نمايد . و اين يك جريان بىعلت نيست ، بلكه بدانجهت است كه در اين دوران هنوز قدرت تعميم و تجريد و حذف و انتخاب در مغز آدمى كاملا به فعليت نرسيده و احساسات و حمله و گريز او در برابر جريانات علم طبيعت و همنوعان خود ،
تعديل نيافته است .
ب سرعت تصميمگيرى و اقدام به عمل كه از نتايج قطع و يقين است ،
لذا اگر تعليمات جبرى و مقررات و آداب و رسوم اجتماعى نباشد ، اقدامها و عملهاى متضاد و متناقض اين مرحله از عمر آدميان ، زندگى اجتماعى را مىتواند مختل بسازد .
ج بىپروائى درباره دانستههاى گسيخته كه همراه با قدرت جوانى است ، اغلب جنبه تخريبى دارد ، نه مثبت و سازندگى كه احتياج به درك قوانين و اصول زيربنائى و روبنائى و دگرگونيهاى موقت و پايدار و قدرت تعميم و تجريد همراه با شكيبائىهاى عقلانى دارد .
2 مرحله متوسط اگر سير آدمى از مرحله يكم با مانعى روبرو نشود و علاقه به واقعيابى به تحريكات خود ادامه بدهد و محيط و جامعه مناسب پرورش ذهن بوده باشد ، انكشاف ابعادى ديگر از واقعيات از يكطرف و روشن شدن تضاد و تناقض در برداشت از واقعيتها از طرف ديگر موجب جريان سيلى از شك و ترديدها در ذهن آدمى ميگردد . اين شك و ترديدها بحسب شرايط ذهنى و عوامل خارج از ذهن ، نتايج گوناگونى را بوجود ميآورد . بعنوان مثال : اين شك و ترديدها براى كسانى كه ضعف شخصيت در ارتباط با واقعيات دارند ،
ممكن است موجب ركود و افسردگى نشاط فعاليتهاى ذهنى بوده باشد . در
[ 294 ]
صورتيكه براى شخصيتهاى با ظرفيت و نيرومند بهترين عامل افزايش كنجكاوى و دقت و پيگيرى واقعيات مىباشد . بهر حال مرحله دوم علم كه مرحله متوسط نيز ميتوان ناميد ، از مسير احتمال و شك و ظن ميگذرد . از يكجهت ميتوان گفت : اين مرحله جنبه تعيينكننده سرنوشت شناختهاى آدمى است . ديده شده است كه گروهى از رهروان اين مرحله بجاى آنكه علامت سؤال ( ؟ ) را مانند بيلى تلقى كنند ، كه براى كاوش و زيرورو كردن اندوختههاى متناقض در زير قشر ذهن ، بهترين وسيله ميباشد ، علامت مزبور را عينكى دائمى تلقى نموده ، به چشمان خود ميزنند اين نكته را هم كه اهميت فوقالعاده دارد ،
بخاطر بسپاريم كه گروهى از ساقطشدگان در اين مرحله دوم ، براى ابراز رشد شخصيت در شناخت ، از اظهار شك و ترديد در شناخت واقعيات جهان هستى ، با قيافهاى فيلسوفانه وارد ميدان ميشوند و با گفتن امثال اين جملات :
« بلى ، ما هم جهان را نشناختيم » ، « حقيقت شناختنى نيست » آرى
تا بدانجا رسيد دانش من
كه بدانم همى كه نادانم
[ 1 ] ابو شكور بلخى به مغز خود خيانت ميورزند . در گذشته جزوهاى را ديدم كه يك دانشجوى سالهاى ليسانس نوشته و عكس خود را با چهرهاى جا افتاده و متفكرانه روى جلد چاپ كرده و اين رباعى معروف ابن سينا را زير عكسش چاپ كرده است :
دل گرچه در اين باديه بسيار شتافت
يكموى ندانست ولى موى شكافت
[ 1 ] بعضى گمان كردهاند مضمون بيت فوق از سقراط است و اين اشتباه بزرگى است . آنچه كه ابو المعالى قابوس بن وشمگير ، در پندنامه ميگويد چنين است : « سقراط با آن دانائى ميگويد : اگر من ميدانستم كه پس از من اهل خرد در من عيب نكنند و نگويند كه سقراط دانش جهانرا بيك بار دعوى كرد ، مطلق بگفتم چيزى نمىدانم ، ولى چگونه توانم گفت كه اين دعوى از من بزرگ باشد » ابو شكور بلخى خود را به دانش ستايد كه گويد :
تا بدانجا رسيد دانش من
كه بدانم همى كه نادانم
[ 295 ]
در زير آن عكس نوشتم : خوشا به حالت و اگر خودش را ميديدم اين شعر را براى او ميخواندم :
تو بيخبرى ، بيخبرى كار تو نيست
هر بيخبرى را نرسد بيخبرى
3 مرحله عالى شناخت عبارتست از قرار گرفتن ذهن آدمى در عاليترين قله معرفت كه جهان هستى در مقابل ديدگانش انبساط پيدا مىكند و دهشت و حيرت و نشاط كسى را دارد كه از خانههاى تنگ و تاريك و كوچههاى باريك و سنگلاخ و پرموانع گذشته و سوار كشتى شده و اقيانوسى پهناور و بيكران در ديدگاهش قرار گرفته است . اين همان مرحله عالى است كه با مشاهده جمال و جلال پرفروغ عالم هستى ، ايمان اطمينان بخش و فعالى را در درون آدمى به وجود مىآورد و حيات او را از تصادف و ابهام و بىهدفى نجات مىدهد .