نوع اول طبيعىترين و ابتدائىترين وسائل و ابزار شناخت حواس طبيعى آدمى است
كه مقدارى از آنها ، اجزائى از كالبد آدمى است . اين اجزاء عبارتند از چشم و گوش و بينى و لامسه و ذائقه . در توضيح و تحليل اين حواس در علوم تشريح و فيزيولوژى اعضاء ، مباحث بسيار فراوان و تحقيقات زياد انجام گرفته است . البته اين مباحث و تحقيقات هنوز بمرحله نهائى خود نرسيده است . گفته ميشود شماره كتابهائى كه فقط درباره ساختمان چشم و فعاليت آن نوشته شده است ، بالغ بر هزاران مجلد ميباشد . آنچه كه ثابت شده است ، اينست كه اين حواس ميتوانند واسطه انتقال پديدههاى عينى به سلسله اعصاب گشته و آنها را تحت تأثير قرار بدهند يا در آنها منعكس گردند ، ولى اين مسئله وجود دارد كه همه پديدههائى كه بوسيله حواس طبيعى به درون انسان منتقل ميشوند ، همان هويتى را كه در جهان عينى داشتند ، در درون حفظ نمىكنند .
[ 224 ]
به اين معنى : بوئى كه بوسيله ابزار بويائى ( بينى ) به درون منتقل شده است ، در درون مثلا در روى اعصاب يا سلولها همان هويت بوئى را ندارد يا وقتى كه طعم شيرينى را ذائقه مىچشد و آنرا به اعصاب تحويل ميدهد .
اگر اعصاب را بررسى كنيم ، طعم شيرينى ندارد . چنانكه اعصاب با ديدن رنگ قرمز ، قرمز نميشود بطورى كه براى منتقل شدن رنگ آبى بوسيله چشم به اعصاب ، نخست بايد آن رنگ قرمز كه پيش از آبى اعصاب يا سلولها را رنگين كرده پاك شود ، سپس رنگ آبى جاى آنرا بگيرد و اگر رنگ قرمز پاك نشود ، با ورود رنگ آبى ، اعصاب يا سلولها با يك رنگ مخلوط از قرمز و آبى رنگين گردد . يا موقعى كه يك جسم سبك يا سنگين را برميداريم و وزن آن را احساس ميكنيم ، اين سنگينى يا سبكى ، اعصاب يا سلولها را مطابق خود سنگين و سبك نميكند . از اين جريان به اين نتيجه ميرسيم كه پديدهها بهيچ وجه هويت خود را پس از انتقال به درون حفظ نميكنند . بهمين جهت است كه گفته شده است : آنچه را كه ذهن يا اعصاب و سلولها يا هر واقعيتى كه پديدههاى برونى را بوسيله حواس تحويل ميگيرد ، جز درك مشخصى از آنها را ندارد . لذا ميتوان گفت : كوشش براى اثبات اينكه در جريان شناخت يكنوع كنش و واكنش فيزيكى يا فيزيولوژيك ميان درون و برون انجام ميگيرد ، هرگز به نتيجه صحيح علمى نخواهد رسيد . جريان قانون عليت در تأثير و تأثر درون و برون يك قانون كلى است ، ولى نه به آن معنى كه در جهان طبيعى برونى ديده ميشود . توضيح اينكه هيچ ترديدى نيست كه براى بوجود آمدن تأثر از شيرينى ، خوردن مواد شيرين لازم است ، ولى مسئله اينست كه آن شيرينى كه بوسيله ماده شيرينى در ذائقه احساس شده و سپس به اعصاب يا سلولها منتقل شده است ، همان شيرينى عينى است ؟ و انگهى محتويات و شرايط درونى كه تحت تأثير عامل برونى قرار ميگيرد ، تعيين كننده هويت و مشخصات معلولى است كه علت برونى بوجود خواهد آورد . بعنوان مثال :
[ 225 ]
جنازه يك كشته شده را مىبينيم . آنچه كه بوسيله حواس در اين مورد درك شده است ، عبارتست از تماشاى منظره يك كشتهشده ، اگر تماشا كننده با آن شخص رابطه محبت داشته باشد . آن منظره سخت او را ناراحت خواهد كرد و اگر كينهتوزى داشته باشد ، بسيار خوشحال خواهد شد . از اين دو واكنش متضاد از يك پديده اين نتيجه قطعى را ميگيريم كه بوجود آمدن يك علت در جهان برونى ، دليل بوجود آمدن يك معلول مشخص و مناسب آن علت نميباشد ، بلكه مربوط به اينست كه درونى كه تحت تأثير آن علت عينى قرار ميگيرد ، داراى چه محتويات و شرايطى است . اگر همين جنازه كشته شده را يك عالم تشريح ببيند ، فوراً مسائل مربوط به تشريح به ذهنش خطور كرده ،
بسيار خوشحال خواهد شد كه جنازه را براى تكميل معلومات تشريحى در اختيار وى بگذارند و او به پيروزى مطلوب خود در تشريح برسد . كارشناس جنائى هم با تمام خونسردى مشغول بررسى علل و معلولات و رشته رويدادهاى منجر به آن جنايت و حوادث همزمان آن ، خواهد گشت . حركت مثبت چشم معشوق براى عاشق طعم پيروزى در حيات ميدهد و حركت همان چشم براى كسيكه با او خصومت ميورزد ، ممكن است احساس شديدترين اهانت را براى وى نتيجه بدهد . اگر در مسئله تأثير و تأثر درون آدمى از عوامل برونى دقت كنيم به اين نتيجه ميرسيم كه هر عامل برونى مانند يك كليد معين و با شكل و اندازه كاملا مشخص است ، ولى قفلهائى را كه در درون باز ميكند ، انواع مختلف با تركيبات و ساختمانهاى گوناگون ميباشد . تشبيه ديگرى را در اين مسئله ميتوان در نظر گرفت : شما ميتوانيد يك چوب بدست بگيريد كه داراى اندازه و شكل و رنگ و ثقل و ديگر خصوصيات مشخصى ميباشد ، و حوض هايى را كه داراى محتويات كاملا متنوع و متضادند بر هم بزنيد مسلم است كه هر حوضى در موقع بهم خوردن ، محتويات مخصوص خود را بحركت خواهد آورد .
[ 226 ]