عامل دوم كه بايستى همواره در راه رفع مزاحمت آن جهاد كرد ،
انسان است .
چه چيز ؟ انسان ؟ بلى انسان . مگر انسان هم مزاحم حيات انسانى ديگر است ؟ بلى متأسفانه . و جهاد و تلاشى كه براى رفع و دفع شر اين موجود لازم است به قدرت عضلانى و فكرى بيشترى نيازمند است . عمق و گسترش و تعداد اسباب دشمنى انسان با انسان ديگر ، بقدرى زياد است كه اگر روزى فرا رسد كه طبيعت مانند موم در دست بشر تابع اراده وى بوده باشد و همه قوانين و اجزاى طبيعت حتى بدون كار و كوشش به سود انسانها بفعاليت بيفتند ، باز خصومت انسانها اگر عمق و گسترش بيشترى پيدانكند ،
حداقل تقليل نخواهد يافت ، زيرا اين موجود طبيعتا خودخواه است .
اصلا مقايسه مزاحمت طبيعت با خصومت انسانها با يكديگر بهيچ وجه منطقى نيست ، زيرا كدامين سردى هوا آگاهانه و با تعمد يك انسان را مبتلا به درد نموده است ؟ كدامين آتش با علم باينكه سوختن عضو آدمى دردناك و او را ميكشد ، كسى را سوزانده است ؟ كدامين كوه آتشفشان با آگاهى و عمد ، كشت و زرع و خانههاى مردم را ويران ساخته و به آتش كشيده است ؟ ولى انسان در خصومت با انسان ديگر ميداند كه جسم و جان آدمى آسيب پذير است و با ديدن آسيب درد ميكشد و ميسوزد و تباه ميگردد . وقيحتر از
[ 30 ]
خود اين خصومت ، انديشهها و منطقهايى است كه در راه قانونى ساختن نابودى انسانها براى اشباع خودخواهىها و لذتپرستىها و نامجوئىها به كار مياندازد و اين انديشهها و منطقها را بقدرى مورد اهميت قرار ميدهد كه يك صدم آنها براى آباد كردن جوامع و تقليل آلام بشرى كه از در و ديوار زبانه ميكشد ، كافى است .
اينست عامل دوم جهاد ، يعنى جلوگيرى از شر انساننماهاى بدتر از عوامل بنيانكن طبيعت ، يعنى جلوگيرى از شمشيرى كه با نشان « من هستم » و « هستى تو مشروط برخواستن من است » بر سر انسانهائى كه با مشيت الهى بوجود آمدهاند ، فرود ميآيد . اين انساننماهاى تيزدندان آن خصومت و تنفر از صلح و صفا را دارند كه خفاشان از نور آفتاب . فتنه و آشوب و نابود كردن ارزشها غذاى روانى اين انساننماها است . اگر جويبار زندگى اجتماعى صاف و زلال باشد ، بدون ترديد مردم اجتماع حركات و سكنات و روابط خود را با يكديگر سالم نگهميدارند ، بدينجهت اين فتنهپرستها نميتوانند از اين جويبار زلال ماهى بگيرند ، لذا همواره چشمهسار جامعه را تيره و كدر ميخواهند . در آيات قرآنى موضوع فتنه در چند مورد مطرح شده و در برخى از موارد براى از بين بردن فتنه ، دستور به جهاد داده شده است . از آنجمله :
وَ قاتِلوُهُمْ حَتّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ 1 ( با آنها نبرد كنيد تا فتنه مرتفع گردد ) وَ الْفِتْنَةُ اَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ 2 ( و فتنه بزرگتر از كشتن است ) اينان از حيات طبيعى الهى خود را محروم ساختهاند ، لذا نميتوانند حيات ديگران را هضم نمايند :
زانكه هر بدبخت خرمن سوخته
مى نخواهد شمع كس افروخته
مولوى
-----------
( 1 ) الانفال آيه 39
-----------
( 2 ) البقرة آيه 217
[ 31 ]
اگر بتوانيد به درون اين انساننماهاى ضد بشرى راه پيداكنيد و به تماشاى درون آنان بپردازيد ، جز وحشت و اضطراب نتيجهاى نخواهيد برد . آيا وحشتناك و اضطرابانگيز نيست آن درونى كه همه انسانهاى روى زمين را در صورت عقربى مجسم كرده است كه بايد همه آنها را كشت ؟ آيا وحشتانگيز نيست درونى كه آدميان در آن با همه ارزشهايشان ، جز لقمهاى لذيذ كه بايد آن را خورد و خودطبيعى را متورم ساخت ، چيز ديگرى نيستند .
خلاصه جهاد بمعناى حفظ « حيات معقول » انسانها از اختلال و نابودى بوسيله دو عامل مزاحم طبيعت و انساننماها ضرورت قطعى دارد . 10 ، 11 ، 12 ، 13 ، 14 ، 15 ، 16 فمن تركه رغبة عنه البسه اللّه ثوب الذّلّ و شمله البلاء و ديّث بالصّغار و القمائة و ضرب على قلبه بالأسهاب و اديل الحقّ منه بتضييع الجهاد و سيم الخسف و منع النّصف ( كسى كه از روى اعراض جهاد را ترك كند ، خداوند لباس ذلت بر او بپوشاند و بلا و مصيبت او را فراگيرد و با حقارت و پستى در ذلت غوطهور شود و دلش مشوش گردد و هذيانها سر دهد و حق كه بجهت ضايع نمودن جهاد ، ترك شده است ، بر او پيروز شود و ذلت خود را بروى تحميل نمايد و از انصاف و عدالت ممنوع گردد . )