سخنانتان از اعتبار افتاده است
سخنان نغز و فصيح از زبانتان چنان بيرون ميآيد كه اگر كسى كه خود جدىترين و راستگوترين فرد هم بوده باشد و شما را نشناسد ، چنان مسحور سخنانتان ميگردد كه درباره خود به شك و ترديد ميفتد آخر نه چنانست كه انسان جدى و راستگو نمىتواند باور كند كه سخنى فصيح و نغز از زبان كسى صادر شود ، ولى محتوى نداشته باشد . فصاحت و بلاغت سخن از يكطرف ،
قيافه جدى و حماسى از طرف ديگر ، آيا با اينحال ميتوان تصور كرد كه دل و خرد گوينده اطلاعى از محتواى آن سخنان نداشته باشد ؟ بله
راه هموار است و زيرش دامها
قحطى معنى ميان نامها
لفظها و نامها چون دامها است
لفظ شيرين ريگ آب عمر ما است
مولوى من كه ميگويم سخنانتان را تصديق نميكنم ، اهانتى بر شما روا نميدارم بلكه اين شمائيد كه اين بدبينى را در من ايجاد كردهايد . مىبينم اگر خود شما با يك آگاهى كامل در سخنانتان بنگريد و آنها را بررسى نماييد و واقعياتى را
[ 210 ]
كه بعنوان محتواى سخنانتان ابراز ميكنيد ، با خويشتن تطبيق نماييد ، گفتار خود را تكذيب خواهيد كرد ، چگونه از من توقع داريد كه تصديقش كنم ؟
غاض الوفاء و فاض الغدر و انفرجت
مسافة الخلف بين القول و العمل
طغرائى ( وفا به عهد و پيمان فروكش كرده و از بين رفته و حيلهگرى بجريان افتاده است . اختلاف ميان گفتار و كردار مسافتى بس طولانى ميان آندو بوجود آورده است ) .
ديگر به كمك و يارى شما طمعى ندارم . آيا از شما يارى بطلبم ؟ مگر رابطه شما با من ، رابطه راهرو با رهبر است ؟ مگر هدف شما با هدف من يكى است ؟ مگر ما كاروانيان يك منزلگهيم كه از يك مسير حركت كنيم و در خارستانها و سنگلاخهاى آن دست يكديگر را بگيريم ؟ من ديگر شما را بعنوان نيروئى مبارز در برابر دشمن به حساب نميآورم . 23 ، 24 ، 25 ما بالكم ؟ ما دوائكم ؟ ما طبّكم ؟ القوم رجال امثالكم ( چه شده بر شما ؟ چيست دواى دردهايتان ؟ چيست راه معالجه بيماريهايتان ؟ دشمن هم مردانى مانند شمايند )