اينست معناى وابستگى حيات افراد جامعه بيكديگر
امير المؤمنين ( ع ) در جملات فوق مرگ مسلمانى را كه از ستم بيك انسانى در قلمرو اجتماع مطلع گشته است ، امرى شايسته ميداند ، اين مطلب چگونه بايد تفسير شود ؟ هيچ تفسير معقولى براى اين مطلب نداريم ،
جز اينكه بگوئيم : اسلام با وحدت والائى كه در همه افراد انسانى سراغ دارد ، همه مردم را در لذايذ و آلام شريك يكديگر ميداند و اين بيت سعدى را كه ميگويد :
چو عضوى به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
نبايد از ديدگاه اسلام بعنوان يك مضمون شعرى ذوقى تلقى نمود ،
هنگاميكه افراد و گروههائى از مردم ، جامعه را تشكيل دادند و به زندگى مشترك پرداختند ، چنانكه بايد روابط ميان همه آنها از ديدگاه حقوقى سالم و صحيح بوده باشد ، همچنين بايد همه اعضاى جامعه حيات خود را وابسته
[ 42 ]
حيات ديگرى تلقى نمايد . اين مطلب در ادعاهاى ديگر مكتبهاى بشرى از عامل اشباع لذت روانى و يا موجه نشاندادن جنبه ادبى مكتب تجاوز نميكند ،
در صورتيكه در جامعه اسلامى اين وابستگى حيات ، حقيقتى جدى تلقى ميگردد .
اين جمله كه « اگر پس از چنين حادثه دلخراش ، مرد مسلمان از شدت تأسف بميرد ، مورد ملامت نخواهد بود ، بلكه در نظر من مرگ براى انسان مسلمان بجهت تأثر از اين فاجعه ، امرى است شايسته و با مورد . » از امير المؤمنين على بن ابيطالب ( ع ) صادر گشته است . على بن ابيطالب شاعر نيست ، او حيات را جدىتر از آن ميداند كه با ذوق شاعرانه و لطايف ادبى حيات را تفسير نمايد . على بن ابيطالب كسى است كه نميخواهد با سخنان جالب موقعيتى در جامعه براى خود بازكند ، زيرا كسى احتياج به باز كردن موقعيت در جامعه دارد كه شهرت اجتماعى و محبوبيت در ميان مردم را هدف زندگى خود قرار داده است و ما ميدانيم كه اينگونه هدفگيرىها و تفكرات كودكانه و كوتهبينانه ، پستتر از آن ميباشند كه شخصيت على بن ابيطالب را اشغال نمايند ، وانگهى راه باز كردن موقعيت در جامعه نيازمند سازشكارىها و بازيگريهاى سياسى معمولى است كه روح على بن ابيطالب از آنها بيزار است چنانكه از شعرپردازى و لطيفهگوئىهاى مبتذل كه حتى ستمكاران و به بازى گيرندگان حيات انسانها نيز گاهگاهى بزبان ميآورند ، بيزار است . ما يقين داريم كه جملات فوق از اعماق جان على بن ابيطالب برآمده ، با شنيدن فاجعهاى كه سفيان غامدى بوجود آورده بود مرگ را تجسيم كرده است ،
زيرا با اختلال حيات فردى كه در جامعه او زندگى ميكرده است ، حيات طبيعى خود را مختل ميديده است . البته جاى ترديد نيست كه عظمت و واقعيت جمله فوق براى مردم و پيشتازانى كه حقيقتى بعنوان « حيات مشترك انسانها » براى آنان مطرح نبوده و آنرا خيالات و اوهام ميدانند ، نه تنها قابل هضم نيست ، بلكه شايد خندهآور هم بوده باشد ، بگذاريد آنان به اينگونه جملات
[ 43 ]
بخندند ، على بن ابيطالب و آنانكه در شعاع او حركت ميكنند ، انسانتر از آنند كه برخندهها و تاريكىهاى ارواح تباه شده آنان گريه نكنند و اندوهگين نباشند .