2 قطب ذاتى حق
مقصود از ذاتى معناى روانى و فلسفى آن نيست ،
بلكه منظور موجوديت انسان دربرابر واقعيات غير انسان ميباشد . قطب يكم كه عبارتست از قطب عينى حق ، ماداميكه با قطب ذاتى يعنى قطب انسانى حق ارتباط برقرار ننمايد ، هيچ ثمر و نتيجهاى نمىبخشد ، چنانكه در آن مثال تشنه ملاحظه نموديم كه وجود چشمهسار زيبا و جريان آب بسيار زلال و مفيد در آن چشمه ، براى انسانى كه حق آشاميدن از آن آب را دارد و ميتواند فاصلهاى را كه ميان او و چشمهسار مفروض وجود دارد بهپيمايد و از حق خود برخوردار گردد ، ماداميكه عمل قطب ذاتى او حركت نكند و آن فاصله را طى نكند ، زندگى او به خطر ميفتد ، اگر چه هزاران واقعيت بعنوان حق از بيرون ذات ، او را دربرگرفته باشد .
بعبارت ديگر آن واقعياتى كه بعنوان حق براى آدمى وجود دارند ،
هرگز با پاى خود سراغ قطب ذاتى يعنى انسان را نخواهند گرفت كه بفرمائيد :
ما واقعياتى متواضع و فروتنيم و بزحمت شما راضى نيستيم ، لذا به سراغ شما آمديم ، لذا اگر لطف بفرمائيد ، ما را به قطب ذاتى خود پيوند بدهيد مخصوصا وقتى كه آماده ميشديم به خدمت شما بيائيم ، با يكهتازان ميدان تنازع در بقا كه هم ما را و هم « حق » ها را مسخره ميدانند و هم به ريش شما انسانهاى تشنه حق ميخندند ، نبردها كرديم و به آنان پيروز شديم و اكنون دست به سينه در برابر شما ايستادهايم اين مثال طنزنما حقيقتى است كه واقعيت آن را
[ 49 ]
در سرگذشت تاريخى خودمان و ديگر جوامع بوضوح كامل مىتوانيم ببينيم .
ما همان انسانها هستيم كه رهبرى مانند على بن ابيطالب داريم ، ما دريائى از اصول عالى انسانى در قرآن و نهجالبلاغه داريم ، ما صدها هزار كتاب در بيان مبانى انسان شدن و عواملى براى تحرك در راه شناخت انسان و جهان و حركت در مجراى « حيات معقول » داريم . بلى همه اين داريم داريمها صحيح است و ترديدى در آنها وجود ندارد ، ولى ما يك چيز نداريم و يا آن راهم داريم ولى مختل است و آن چيز عبارت از آن قطب ذاتى حق كه عبارتست از موجوديت كمالجو كه با تكيه بر آن داريم داريمها ، يا از بين رفته است و يا به اختلال اسفانگيز دچار شدهاست . در جوامع امروزى قوانين اساسى بسيار خوب براى تنظيم زندگى وجود دارد ، اعلاميه جهانى حقوق بشر وجود دارد .
حداقل پنج ميليون مجلد كتاب در كتابخانههاى دنيا كه متجاوز از چهار ميليارد كتاب در آنها در خواب پرجلال و حشمت رؤياهاى انسانى قرون و اعصار آرميدهاند ، همه آنها يكطرف و اينكه ما عقل سليم و وجدان داريم در يكطرف ديگر ، بطوريكه اگر كسى در هرجا كه باشد ، بگويد : كه من از عقل سليم و وجدان برخوردار نيستم ، فورا يك دستگاه آمبولانس حاضر ميكنيم و بدون اينكه گوش به داد و فريادش بدهيم ، او را به تيمارستان يا حداقل به بيمارستان روانى منتقل ميسازيم . چرا براى اينكه ميگويد : من از داشتن قطب عينى حق محرومم . اين دارندها و داريمها همه و همه واقعيت دارند و صحيح هستند ، فقط يك چيز ندارند و نداريم و آن هم قطب ذاتى حق است كه يا اصلا نداريم و يا با همكارى صميمانه قدرتمندان بيرونى و خودخواهىهايى كه در درون خود ما زبانه ميكشند ، آنرا مختل ساختهايم . تا اينجا مسئله روشن است . مسئلهاى ديگر وجود دارد كه ميگويد : اينهمه داد و فريادهاى رهبران انسان و انسانيت در برابر اين اصل كه « قدرت پيروز است » چه كارى را ميتوانند انجام بدهند ، خوبست كه بجاى اينهمه نالهها و شكوه و داد و
[ 50 ]
فريادها بمردم توصيه كنند كه برويد و كارت رسمى قدرت را بدست بياوريد تا حق ورود به نمايشگاه تنازع در بقاء را داشته باشيد .
و كارى با آن نداشته باشيد كه حداكثر در هر نيم قرنى ميليونها انسان نقش بر زمين اين نمايشگاه ميشوند و بقيه انسانهاى تماشاگر بوسيله اقوياء يا آماده ورود به كشتارگاه بعدى ميشوند و يا مشغول مطالعه فلسفههاى پوچى ميگردند ، تا تدريجا يا ناگهان نسل بشر از كره خاكى كه در حدود پنجاه هزار سال است آنرا بصورت حقكشىها و خونريزيها درآورده است ، رفع زحمت كند و منقرض گردد . بارديگر در جملات زير دقت كنيم : حق بمعناى واقعيت ارزشهاى بنيادين ، مانند آزادى ، عدالت ، تكامل را بدانجهت كه مستند بر واقعيات اصيل انسانى است ، نميتوان در مجرائى قرار داد كه با پيروزى يا شكست موصوف شود . بلكه چنانكه در مبحث آينده مشروحا خواهيم گفت :
حق در ما فوق پيروزى و شكست است ، زيرا ماداميكه انسان از نظر مختصات روانى همينطور باشد كه از پنجاه هزار سال به اينطرف دارا بوده است و اگر انسان همين است كه علوم گوناگون انسانى براى ما توصيف و تعريف مينمايد ،
محبوبيت عدالت براى او حق است و تغييرات و دگرگونيهاى مستمر در آداب و رسوم و مقررات و قوانين كمترين تأثيرى در ثابت بودن محبوبيت عدالت براى او ندارد . حتى اگر ما بتوانيم از خصوصيتها و شرايط ذهنى ماكياولىها كه بدبينى به نوع بشرى است ، صرفنظر كنيم و روبناهاى قابل طرح و پذيرش افكار آنانرا منظور بداريم ، به اين نتيجه خواهيم رسيد كه رفتار مطابق قانون براى نظم زندگى اجتماعى ضرورى است ، اگرچه از بكار بردن كلمه عدالت به وحشت ميفتند .
آزادى پديدهايست كه از متن حيات ميجوشد و ميخروشد ، زيرا حيات اين مختص را دارد كه از احساس فشرده شدن بوسيله عوامل جبرى ، خود را شكست خورده احساس ميكند . اين آزادى حق است . اگر راههاى آزادى و
[ 51 ]
هدفهائى كه آدميان با احساس آزادى رو به آنها ميروند ، هزاران بار هم دگرگون شوند ، باز آنان ميخواهند راهها و هدفهاى جديد را با آزادى انتخاب نمايند . اينست معناى جملهاى كه ميگوئيم : حق در مافوق پيروزى و شكست است اگر نوع بشر را در بيابانهاى بىسروته رها كنند ، و هر گونه وسيله پيشرفت مادى و معنوى او را از دستش بگيرند و او را در ابتدائىترين صحنههاى حيات رها كنند ، ماداميكه شستشوئى در مغزش صورت نگرفته باشد ،
باز جوشش عامل گسترش استعدادها و پيشرفت او در تماس با طبيعت و همنوعان خود ، در درونش خاموش نخواهد گشت . اين حق است و هيچ گونه دگرگونى در شئون حيات و تماس او با طبيعت ، موجب زوال اين حق نخواهد بود . براى توضيح بيشتر درباره اين مسئله با اهميت ، مطالبى را مشروحا مطرح ميكنيم :