گرايشهاى دينى معلول ترس و ناتوانى و احساس درماندگى است
وقتى كه از راسل مىپرسند : « علت اينكه در طى قرون ، بشر آنچنانكه پيدا است ، خواستار مذهب بوده است ، چيست ؟ » چنين پاسخ ميدهد « من اصولا فكر ميكنم كه علت اين خواستارى ترس بوده است ، چون بشر خود
[ 165 ]
را تا حدى ناتوان مىبيند و سه عامل است كه موجبات ترس او را فراهم ميآورد : يكى طبيعت است كه بوسيله صاعقه به او ضربه ميزند يا بوسيله زلزله او را در كام خود فرو ميبرد . ديگر از عوامل ترس ، عامل خود انسانست كه ميتواند همنوعان خود را بوسيله جنگ تلف كند . عامل سوم كه ارتباط زيادى با مذهب دارد ، شهوات شديد او هستند كه ميتوانند به انسان صدماتى وارد كنند و آنها در لحظات آرامش زندگى از آنچه از دست دادهاند ، پشيمان ميشوند و مذهب موجب ميشود كه تعديلى در ترس و وحشت آنها به عمل آيد » 1 پاسخ اين مطالب كه راسل ابراز ميدارد در كتاب « توضيح و بررسى مصاحبه برتراندراسل وايت » داده شده است . با اينحال مسائلى را در اين مبحث مطرح و جملاتى را از همان كتاب نقل مىكنيم :
آقاى راسل در پديده مذهب نتوانسته است ، يا بجهت حساسيتى كه به مذهب دارد ، نخواسته است ، علت و فايده را از يكديگر تفكيك كند . همه آنچه را كه در بالا بعنوان علت و انگيزه گرايش به مذهب ذكر كرده است ،
فايده مذهب است ، نه علت و انگيزه آن . بدين معنى كه انسان معتقد به مذهب ميتواند ناملائمات و شكنجههاى زندگى را كه بدون اختيار به او هجوم ميآورند ، به مشيت الهى كه در نظم جهان هستى جلوهگر است ، نسبت داده و آنها را تحمل نمايد ، ولى علت و انگيزه گرايش به مذهب مسائل ديگرى است ، از قبيل :
1 احساس عظمت در دستگاه هستى و اينكه اين دستگاه بزرگ نميتواند خودبخود بوجود بيايد و هيچ تفسير و توجيهى را جز وابستگى به موجود برين نمىپذيرد .
2 احساس تكليف خود شگفتانگيزترين احساسى است كه نميتواند به طبيعت سودجوى آدمى مستند باشد ، در صورتيكه همه رشديافتگان « حيات معقول »
-----------
( 1 ) توضيح و بررسى مصاحبه برتراندراسل وايت ص 157 و 158
[ 166 ]
اين احساس با عظمت و با شكوه را بدون انگيزه سود و زيان در درون خود در مىيابند . اين همان راهى است كه متفكران زيادى مانند كانت را وادار به اعتقاد به خداوند مينمايد .
3 دريافت مفهوم كمال در عالىترين حد كه مبناى فيلسوفان برجستهاى مانند انسلم و دكادت و از شرقىها مولانا جلال الدين و محقق مرحوم شيخ محمد حسين اصفهانى معروف به كمپانى بوده است .
4 نظم شگفتانگيز هستى كه منشاء بروز قوانين در مغزهاى خوانندگان اين كتاب بزرگ ميباشد .
5 فطرت پاك از آلودگيها و كثافتهاى تاريك كننده ، نه اين فطرت كه در گرد و غبار اصطلاحات فلسفى پوشيده ميشود ، آشكارترين و نيرومندترين عامل گرايش به تكامل مذهبى است كه در فلسفههائى كه براى شطرنج بازيهاى ذهنى بوجود ميآيند ، قاچاق تلقى ميشود ، در حاليكه فطرت يا وجدان پاك در همه كتابها و آثار ادبى سازنده از ايليادهاى هومر گرفته تا رسالة الطير و حى بن يقظان و سلامان و ابسال تا بينوايان ويكتور هوگو و جنگ و صلح تولستوى و مثنوى مولانا جلال الدين و صدها اثر انسانى سازنده كه اطلاعات بسيار عالى از اعماق درون آدمى ميدهند ، اساسىترين نقش را بعهده گرفته است .
بطور قطع ميتوان گفت : اگر از همه آثار بزرگ انسانى فطرت و وجدان را حذف كنيم ، يك جمله براى خواندن در آن كتابها و آثار باقى نميماند ، مگر چيزهائى كه به ضرورت حس و عقل براى همگان روشن است و توضيح و تفسير آنها در كتابهائى كه مخصوص بخود آنها است ، مورد تحقيق و بررسى قرار ميگيرند .
6 اين سئوال را كه چرا ابن ملجم مرادى بد است و على بن ابيطالب ( ع ) خوبست ؟ با هيچ منطق و مغالطه و شوخى نميتوان پاسخ داد ، مگر اينكه بگوئيم : حق و حقيقتى ثابت و مستند به خدا وجود دارد كه على بن ابيطالب ( ع )
[ 167 ]
طرفدار آنست و ابن ملجم از آن حق و حقيقت منحرف است . پس اينكه راسل و امثال او چه پيش از او و چه بعد از او ، ميگويند : خداجوئى و گرايش به مذهب معلول ترس و ناتوانى و بدبختى است ، با نظر به خود واقعيت مذهب نبوده ، بلكه با نظر به عوارض يا فوايد آن ميباشد .
7 اين عبارت آناتول فرانس را دقت فرمائيد : « قدرت و نيكوكارى اديان است كه به آدمى علت وجود و عواقب كار را تعليم ميدهد ، وقتى كه ما اصول عقايد فلسفى الهى را طرد نمائيم ، چنانكه تقريباً ما همه در اين عصر علم و آزادى فكر ، چنين ميكنيم ، وسيلة ديگرى باقى نميماند كه بدانيم چرا بدنيا آمدهايم و بچهكار بدين جهان قدم گذاشتهايم . . . » 1 ملاحظه ميشود كه خود اين سئوال كه « چرا باين دنيا آمدهايم و بچه كار بدين جهان قدم گذاشتهايم ؟ » هيچ پاسخى جز اعتقاد بيك حكمت عالى كه از حكيم مطلق در اين جهان بوجود آمده است ، ندارد .