4 شرط فاصله منطقى ميان ذهن و موضوعى كه براى شناخت مطرح است
نخست اين مسئله ساده را ميآوريم كه قابل درك عموم است . اگر براى شناخت نور ، آنقدر به كانون نور نزديك شويم ، كه چشم ما ديد معتدل خود را از دست بدهد ، ما در اينصورت نميتوانيم شناختى درباره نور داشته باشيم و اگر فاصله ما با كانون نور بقدرى زياد باشد كه آنرا يك روشنائى ضعيف ببينيم ، باز نميتوانيم نور را بشناسيم ، عدم مراعات فاصله منطقى دو نوع اختلال در شناخت وارد ميسازد :
نوع يكم تحت تأثير قرار گرفتن عامل درك از موضوعى كه براى شناخت مطرح شده است ، چنانكه در مثال نور ملاحظه كرديم كه نزديكى بيش از حد كانون نور بچشم موجب اختلال ديده ميشود و ما نميتوانيم هويت نور و مختصات آن را بطور طبيعى درك كنيم .
نوع دوم احاطهاى كه موضوع مورد شناخت بر عامل شناخت پيدا ميكند ، مانند اينكه براى شناخت مجموع ساقه و تنه و شاخههاى درخت ، بيك شاخه آن خيره شويم و فاصله ما با آن شاخه بقدرى نزديك باشد كه همه ديدگاه ما را اشغال نمايد و بجاى آنكه عامل درك ما بر درخت احاطه پيداكند ، درخت بر عامل درك ما احاطه نمايد . از همين جهت است كه پديده علم حضورى ( خودهشيارى ) براى هميشه بعنوان يك معماى غير قابل حل و فصل بردوش فلاسفه و روانشناسان حرفهاى سنگينى خواهد كرد ، زيرا در اين پديده نه تنها فاصلهاى ميان درككننده و دركشونده كه من است وجود ندارد ، بلكه من كه درك
[ 280 ]
ميكند همان است كه درك ميشود ، بدون آنكه تجزيه و تقسيمى در من بوجود بيايد . اين مسئله در بحث بعدى مشروحاً بررسى خواهد گشت .