حق هرگز با قدرت جنگ تن به تن ندارد
ما اگر بخواهيم حق را با قدرت در نبرد روياروى قرار بدهيم ، اين نبرد در دو ميدان قابل تصور است :
[ 54 ]
ميدان اول ميدانى است كه براى قدرت خود شخص عمل كننده به حق تصور ميشود .
ميدان دوم ميدان قدرت ديگر انسانها كه با طرفدار حق به پيكار برخاستهاند . براى توضيح ميدان اول اين حق را بعنوان مثال در نظر ميگيريم : « نقض تعهد بدون دليل مساوى نقض شخصيت است » در آنهنگام كه فرد يا جامعهاى عمل بر تعهد نموده آنرا نقض نميكند ، اين حق ( نقض تعهد بدون دليل مساوى نقض شخصيت است ) نيست كه وارد ميدان نبرد با تمايلات سودجويانه گشته و پيروز شده است بلكه اين انسانست كه با عمل به حق ، بر تمايلات سودجويانهاش پيروز شده و آنها را شكست داده است . همچنين در آنموقع كه عمل به تعهد باعث افزايش و حيثيت شخصيت متعهد در جامعه ميگردد ، اين حق نيست كه سلاح به دست گرفته آن اعتبار را با پيروزى در ميدان تمايلات بدست آورده است ، بلكه اين شخصيت آدمى است كه با تكيه بر حق و انگيزگى آن پيروز شده و تمايلات را شكست داده و به نفع معقولى كه اعتبار شخصيت در جامعه است دست يافته است ،
همچنين اگر طرفدار حق در برابر تمايلات سودجويانهاش شكست بخورد ،
شخصيت او شكست خورده است ، نه حق و حقيقت .
براى توضيح ميدان دوم كه طرفدار حق با قدرت ديگر انسانها ، در آن به پيكار برخاسته است . اگر پيروز شود ، اين خود حق نيست كه با قدرت به جنگ تن به تن پرداخته و غلبه نموده است ، بلكه اين انسان است كه با طرفدارى از حق و بهرهبردارى منطقى از قدرتى كه او را پيروز ساخته است طرف را شكست داده و غالب شده است . و اگر طرفدار حق در اين ميدان با شكست مواجه شود ، نه تنها حق شكست نخورده است بلكه حتى شخصيت كمالجو و ابديت گراى طرفدار حق هم مغلوب نگشته است ، زيرا از دست دادن مقاومت جسمانى با طرفدارى از حق ، در حيات معقول انسانهاى رشد يافته ، آن مثبت منفىنما است كه تنها سادهلوحان سطحنگر آن را نابودى و منفى تلقى مينمايند . و بطور
[ 55 ]
كلى اگر ناتوانى ذهن در عمل 2 2 بجاى نتيجه 4 اين عدد را 011 . 712 را بدست بياورد موجب شكست اصل 4 2 2 بوده باشد ، از دست دادن مقاومت جسمانى طرفدار حق در برابر قدرت نيز موجب شكست حق ميباشد .
و اگر توانائى يك ذهن در عمل رياضى و بدست آوردن نتيجه 4 باعث افزايش حيثيت و قدرت 4 2 2 بوده باشد ، راستگوئى يك انسان هم باعث افزايش حيثيت و قدرت اصل راستگوئى [ كه حق است ] ميباشد .
بار ديگر ابيات مولانا را كه كاملا قابل تطبيق بر مسئله ما است ،
يادآور ميشويم :
قرنها بگذشت اين قرن نويست
ماه آن ماه است و آب آن آب نيست
عدل آن عدلست و فضل آن فضل هم
ليك مستبدل شد اين قرن و امم
قرنها بر قرنها رفت اى همام
وين معانى برقرار و بر دوام
شد مبدل آب اين جو چند بار
عكس ماه و عكس اختر برقرار
پس بنايش نيست بر آب روان
بلكه بر اقطار اوج آسمان
البته تمثيل مولانا براى ثابت به ماه ، از نظر تفاهم است ، زيرا تغييرات حاكم در جرم ماه نيز باعث تغييرات در عكس آن ميباشد ، بايك عبارت كلىتر مىتوان گفت : « آنچه كه شكست نميخورد ، يا امكان شكست در آن وجود ندارد پيروز هم نمىگردد » چنانكه نميتوان گفت : ديوار جاهل است ،
زيرا ديوار استعداد علم ندارد . با اينحال پيروزى و غلبه با معناى ديگرى كه ميتوان مطرح كرد قابل اسناد به حق است ، اين معنى عبارتست از ناتوانى عرض اندام تاخت و تازهاى قدرت و باطل دربرابر واقعيت و حق ميباشد . برفرض بسيار بعيد اگر همه مردم روى كره زمين تحت تأثير عواملى بگويند : « هيچ درمانى براى دردهاى بشرى و هيچ عاملى براى به وجود آوردن « حيات معقول » جز ظلم برهمه انسانها وجود ندارد » و براى پياده كردن اين گفتار اقدام نيز بنمايند نميتوانند در برابر قانون پايدار عدالت ، مقاومت نموده واقعا دردى از دردهاى
[ 56 ]
بشرى را مداوا نمايند و مردم را به « حيات معقول » موفق بسازند . به اين معنا جمله « حق پيروز است » كاملا منطقى و صحيح بنظر ميرسد